📷 در کنار پدر و برادر خود 🔹مرحوم در بیان خاطرات دوران جوانی خود می‌فرمود: ✨سال ۶۳ قمری به مشهد مشرف شده بودم. مدرسه بالاسر حجره داشتم؛ بالاسر الان خراب شده و توی حرم افتاده؛ اینجایی که الان زیر زمین شده و به پایین می روید، آنجا مدرسه بالاسر بود؛ از توی صحن وارد بازار سرشور که می شدیم، دست چپ، بالاسر بود که خراب شد. مدرسه دیگر، پریزاد بود که هنوز هست. آن وقتها طلبه های مسافر به آنجا می رفتند. قرار بود که یک ماه و نیم از تابستان را در مشهد بمانیم؛ چون درسهای قم تعطیل بود. سال اولی بود که به قم رفته بودیم. من هم آن سال آنجا بودم که پولم تمام شد. به هیچ کس نگفتم. به حرم رفتم و به امام رضا (ع) عرض کردم: ما مهمان شما هستیم. من رویم نمی شود که به کسی بگویم؛ ناهار هم ندارم فعلا. ✨ تا به مدرسه آمدم دیدم که پستچی نامه آورده است. پدرم با اینکه راضی نبود من طلبه شوم، به دلش افتاده بود که ۵۰ تومان برای من پست کند. با ۵۰ تومان می توانستیم یک ماه و نیم در مشهد بمانیم. من در عمرم حتی یک دفعه هم به پدرم نگفتم به من پول بده. 📚منبع: حاج آقا مجتهدی، به قلم حمید سبحانی صدر، ص۸۱ و ۸۲ 🕌 @tarikh_hawzah_tehran