بعدش شاه اسماعیل خیلی دپرس شد رفت مشغول میگساری و شکار و تفریح شد و بعدشم دق کرد مرد. علمای دین دیدند که اگه شاه بعدی هم همین اندیشه های صوفیانه و اعتقادات قضاقدری را داشته باشه خب نمیشه که . پس ماتوی جنگهای بعدی هم شکست میخوریم. این بود که اومدن به کمک حکومت و شروع به اصلاح مبانی فکری کردند. شاه بعدی که شاه طهماسب بود از این پیوند تشیع و تصوف خیلی استفاده کرد و خیلی هم نتیجه دید و مدتهای زیادی هم حکومت کرد. نتیجه دخالت علما در حکومت خیلی رضایت بخش بود. شاه طهماسب هم به حرفشون گوش میداد و از مشروب و حرمسرا و اینا دوری میکرد. بعدش شاه اسماعیل دوم اومد که میگن اصلا سنی بود. اینکه حالا چجوری سنی شده بود بماند ولی تکیه من بیشتر روی این قضیه است که بیش از اینکه سنی باشه ، دیوونه و روانی بود. چونکه شروع به قتل و قلع و قمع سایر صفویه ها کرد و داشت کشور را از هم میپاشوند. دوباره علما وارد کار شدن و با تحریک قزلباشها ریختند سرش و ناک اوتش کردند. بعدش محمد میرزا اومد که معروف شد به شاه محمد خدابنده. این را بااون سلطان محمدخدابنده که مغول بود و اول ، اسمش الجایتو بود و بعد که مسلمون شد اسمش را گذاشت سلطان محمد خدابنده ، اشتباه نگیرید. این شاه محمد تقریبا نابینا بود و برای همین از کشتار شاه اسماعیل دوم جان سالم به در برد . کاری با جایی هم نداشت و فقط شاه بود. اوضاع مملکت افتضاح و امید به اصلاح صفر این بود که عباس ، پسر همین محمد خدابنده که ۱۵ سالش بود سران قزلباش را جمع کرد و سیبیل تابوند. خلاصه که برعلیه پدرش قیام کرد و حکومت را در دست گرفت و دیگه بقیه اش که میدونید. این شاه عباس که معروف شد به شاه عباس اول یا شاه عباس کبیر، واقعا یک اعجوبهء حکمرانی بود . چه در سیاست و چه در مذهب و چه در جنگ و چه در مردم داری این آقا خیلی به علما ، میدون داد و مورخین میگن یکی از دلایل موفقیت اون هم همین کار بود. دخالت علما در سیاست از همینجا شروع شد و نظریه ولایت فقیه که در شیعه مهجور مانده بود دوباره علَم شد و کتابها نوشته شد. اما شاه عباس اجازه تشکیل حکومت به علما نداد و حاضر نشد تا این حد بهشون میدون بده. دقیقا این کار در زمان آل بویه هم اتفاق افتاده بود و اینا میگفتن حکومت را با خون دل به دست آوردیم حالا بیاییم بدیم مثلا دست شیخ مفید که چی؟ صفویه هم تزشون همین بود که ما باید سلطان باشیم و کار خودمون را بکنیم و علما هم کار خودشون را. علما که اصرار به ولایت فقیه داشتند کم کم توسط شاهان صفوی پس زده شدند و بجای اونها از علمای اخباری استفاده شد که اعتقادی به ولایت فقیه و تشکیل حکومت در زمان غیبت نداشتند و قبلا داستانش را خدمت شما گفتیم. از همینجا بود که افول دولت صفوی شروع شد و پس زدن علمای اصولی خیلی به ضرر صفویه شد. بعداز صفویه هم دیگه فرصتی برای عرض اندام علما پیش نیومد تاااااااا مشروطه. بحث مشروطه ، اول توی دولت عثمانی پیش اومد.اون موقع هم شیخ فضل الله نوری توی عراق که بخشی از دولت عثمانی بود درس میخوند و از نزدیک با مشروطه آشنا شده بود. وقتی اومد توی ایران و بحث مشروطه پیش اومد، این آقا اومد گفت اگر اینجور پیش برید و مشروطهء مد نظر انگلیس را بخواهید منجر میشه به لیبرالیسم که مذهب را کنار میزاره و انگلیسیها با همین کار دولت عثمانی را بیچاره کردند و اگر میخواهید مشروطه درست کنید باید مشروطهء مشروعه باشه. یعنی علما بر قوانین مشروطه نظارت کنند. و گفت ۵ تا از مجتهدین طراز اول کشور باید براین قوانین نظارت کنند. وگرنه این میشه لیبرالیسم. لیبرالیسم یعنی همین. یعنی فقط رای مردم. یعنی فقط مجلس. شرع و دین ، کشک. اگه مجلس تصویب کرد مثلا ، مشروب آزاد، دیگه آزاده. شرع هرچی میخواد بگه. خلاصه شیخ فضل الله را گرفتند و اعدامش کردند. به جرم چی ؟ مخالفت با مشروطه. ببینید همون موقع هم جنگ ادراکی بوده و چنان رو مغز مردم کار کردند و میگفتند مشروطه خیییلی خوبه و اگر بیاد نون بربری هاتون سه متر میشه و هر روز سه وعده پلو میخورید اما این شیخ یه لا قبا نمیگذاره. که مردم پای چوبه دار شیخ فضل الله کف میزدند. تمام تلاش شیخ ، این بود که نگذاره اسلام از بین بره چون میدونست مشروطه بدون شرع و دین ، ساخته پرداخته انگلیسه و اونا دلشون برای ما و اسلام نسوخته. شیخ فضل الله اصلا مخالف مشروطه نبود بلکه دنبال مشروطه مشروعه بود. من فکر کنم اگه تاریخ مشروطهء احمد کسروی ملعون را بخونید خوبه. حالا درسته که ملعونه ولی این کتابش واقعا خوبه و خودش از نزدیک شاهد وقایعش بوده و خلاصه بخونید بد نیست. برید بخونید انشالله تا بقیه اش را بعد خدمتتون بگم