باسلام در قسمتهای قبلی عرض شد که بعد از مبعوث شدن پیامبر به رسالت ، اولا وحی به مدت سه سال قطع شد. ثانیا دعوت پیامبر اسلام ، در همین سه سال ، پنهانی بود. همچنین عرض کردم که تعدادی از مورخین قطع وحی را خیلی کمتر از سه سال میدونند و در حد چندروز گفته‌اند. بنده خودم دلیل موجهی برای قطع وحی نمیدونم و معتقدم اگر هم بوده برای این بوده که صِرف وحی به کسی ، استرس بزرگیه و عرض شد که حال جسمی پیامبر دگرگون میشد و لذا برای ترمیم این حال جسمی و روحی و سازش شرایط بدنی پیامبر با شرایط جدید ، وحی مدتی قطع شد که البته عقل سلیم نمی‌پذیرد که برای این ترمیم سه سال وقت نیاز باشه بلکه چندروز کافی است. البته در مورد علت قطع وحی بحث خیلی زیاده و خیلی دلایل دیگه هم آوردند. اما در مورد دعوت پنهانی ، تقریبا تمام مورخین ، اجماع بر روی سه سال دارند و معتقدند در پایان سال سوم آیاتی از قرآن نازل شد و دستور به آشکار کردن رسالت داد. از جمله این آیات این استکه می‌فرماید فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ پس آنچه را به آن مأموری اظهار كن و از مشركان روی بگردان. حجر - 94 این دعوت آشکار ، اول از اقوام و خویشان آغاز شد که می‌فرماید وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و خویشان نزدیكت را [از عاقبت اعمال زشت‌] هشدار ده. شعراء - 214 حالا در مورد علت این پنهانی بودن دعوت ، هم دلایل زیادی گفته شده از جمله اینکه نیاز بود با دعوت پنهانی یک گروه چند نفره تشکیل بشود که مدافع اسلام و پیامبر باشندو نمیشد که از همون اول پیامبر با دعوت آشکار ، دشمنی همگان را برای خودش بخرد و در عین حال تک و تنها باشد. همونطور که گفتیم و خواهیم دید بعد از آشکار کردن دعوت ، مشکلات پیامبر شروع شد و خصومتها آغاز گردید. در طی این دعوت پنهانی در حدود ۴۰ نفر به پیامبر ایمان آوردند و اینها در خفا و در خانه همدیگه نماز می‌خواندند و به موعظه‌های پیامبر گوش می‌دادند . از جمله این ۴۰ نفر عبارتند از خدیجه س ، علی ع ، زیددبن حارثه ،ابوبکر بن ابی قحافه، عثمان بن عفان، زبیر بن العوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد ‌ابن ابی وقاص و طلحة بن عبیدالله که از اونها به عنوان «سابقان اسلام» نام برده میشه. بعد از اونها هم دیگرانی مثل جعفر بن ابیطالب و همسرش اسماء دختر عمیس، عبدالله بن مسعود، خباب بن اَرَت، عمار بن یاسر، صُهیب بن سنان ـ که از اهل روم بود و در مکه زندگی می کرد ـ عبیدة بن حارث، عبدالله بن جحش و جمع دیگری که حدود ۵۰ نفر می شدند. پیامبر اسلام در اولین قدم برای آشکار کردن دعوتش ، اقدام به دعوت از اقوامش نمود. لذا پیامبر به امیرالمؤمنین علی ع دستور داد تا غذایی فراهم کند، سپس بزرگان بنی ­هاشم و بنی­ عبدالمطلب را دعوت کرد. در این جلسه حضرت محمد ص ، امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کرد و به اونها فرمود که «هر که با ایشان بیعت کند، برادر و وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی ع کسی به این خواسته پیامبر جواب مثبت نداد. بعد از اون که پیامبر ص نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در مکه منتشر شد. روایت شده پس از نزول آیه شریفه مذکور و انذار نزدیکان، پیامبر ص بر بالای کوه صفا ایستاد و فریاد زد: «یا صباحاه!» (خبر مهم). قریشیان در اطراف پیامبر جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله می­ کند، مرا تصدیق می­ کنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم» بعدش ادامه داد و فرمود: «ای مردم؛ رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمی­ گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسول ­خدا به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم. به خدا قسم که شما می‌میرید چنان که می ­خوابید و بعد از مرگ برانگیخته می ­شوید چنان که از خواب بیدار می شوید و محاسبه می ­شوید چنان که عمل می ­کنید و در مقابل کارهای نیک پاداش داده می ­شوید و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می ­شوید و بهشت و جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شده­ اید». این حرفها ، خیلی قریشیها را ناراحت کرد ولی چون پیامبر از خانواده شریف و قدرتمندی بود و هنوز به بت‌ها نیز ایرادی گرفته نشده بود ، خیلی سخت نگرفتند و دنبال مسئله را رها کردند اما جریان این دعوت در همه مکه و حتی خارج از مکه پیچید و دیگه دعوت کاملا علنی شد. بعد از یه مدتی ، پیامبر مجددا در مسجدالحرام صحبت کرد و شروع به عیب‌جویی از بت‌ها نمود. ابن ­اسحاق می ­گه: