حوادث سال سوم هجری باسلام در سال سوم هجری چند جنگ و چند اتفاق رخ داد که مهم‌ترین اونها را خدمت شما عرض میکنم. مهمترین واقعه سال ۳ هجری ، جنگ اُحُد است. این جنگ را هم اهل مکه به تلافی شکست جنگ بدر راه انداختند. جریان از این قرار بود که بعد از جنگ بدر كه قريش در اون شكست خوردند، و با دادن 70 كشته و 70 اسير به مكّه مراجعت كردند، ابوسفيان به مردم مكّه اخطار كرد: نگذاريد زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند، زيرا اشك چشم، اندوه را از بين مى برد، و عداوت و دشمنى را نسبت به «محمّد» از قلبهاى آنان فرو مى نشاند! ابوسفيان هم عهد كرد كه مادام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيره ، با همسر خودش همبستر نشه. و به اين ترتيب، قبيله قريش با هر وسيله اى كه در اختيار داشت، مردم را به جنگ با مسلمانان تحريك كرد و فرياد «انتقام، انتقام» همه مكّه را فرا گرفت. سال سوّم هجرت فرا رسيد، قريش به عزم جنگ با پيامبر ص با سه هزار سوار و دو هزار پياده با تجهيزات كافى از مكّه خارج شدند، و براى تقويت روحيّه سربازان و بر افروختن خشم آنان در ميدان جنگ، «بت ها» و «زنان» خود را نيز با خودشون اوردند😳 در اون زمان، عباس عموى پيامبر ص هنوز اسلام نياورده بود، و در ميان قريش به كيش و آئين اونها باقى بود؛ ولى از اونجا كه به برادرزاده خود علاقه بسيار داشت، هنگامى كه ديد لشكر نيرومند قريش به قصد جنگ با پيامبر ، آماده حركته، نامه اى نوشت و به وسيله مردى از قبيله «بنى غفار» به مدينه فرستاد و پیامبر را خبر کرد. وقتی كه پيامبر ، از جريان آگاه شد، به چند نفر از مسلمونها دستور داد كه به سرعت راه مكّه را پيش گيرند، و از اوضاع لشگر قريش، اطّلاعات دقيقترى به دست بیارن. طولى نكشيد كه دو بازرس پیامبر ، كه براى كسب اطّلاع رفته بودند برگشتند و گزارش چگونگى قواى قريش را به پيامبر رساندند و گفتند كه اين سپاه نيرومند تحت فرماندهى شخص ابوسفيان است. پیامبر بلافاصله جلسه مشورتی گذاشت و در مورد روش جنگ با یاران خودش مشورت کرد. نظر خود پیامبر و سالخوردگان این بود که توی شهر بمونند و جنگ شهری راه بندازند و توی شهر با قریشیها بجنگند. نظر منافقین مکه به رهبری عبدالله بن اُبی هم همین بود نظر حمزه و جوان‌ها این بود که بیرون شهر با دشمن بجنگند. در نهایت پیامبر رای اکثریت را که البته خلاف رای خودش بود پذیرفت و راه افتادند که برن بیرون از شهر. بلافاصله پیامبر یه جایی در شمال مدینه در دامنه کوه احد پیدا کرد و اونجا مستقر شدند. به طور کلی قبلا عرض کردم که مدینه در شمال مکه واقع شده و قاعدتا کفار قريش باید برای ورود به مدینه از جنوب مدینه ورود میکردند. ولی مشکلی که اینجا وجود داشت این بود که یه هلال سنگلاخ ، دورتا دور مدینه را گرفته بود و عبور از اون برای یه لشکر سواره و پیاده خیلی مشکل بود و لذا قریشیها همیشه از سمت شمال به مدینه حمله میکردند که دشت صافی بود و فقط کوه احد اونجا وجود داشت. القصه پیامبر از مدینه خارج شد و در بین راه چندبار از لشکر ۱۰۰۰ نفری خود ، سان دید. در این اثنا ۳۰۰ نفر از لشکر پیامبر به سرکردگی عبدالله بن اُبی(رییس منافقان مدینه) ، به مدینه برگشتند. دو روایت برای اینکار عبدالله ابن ابی گفته شده. یکی اینکه عبدالله ابن ابی خواستار ماندن در مدینه و راه‌اندازی جنگ شهری بود و چون پیامبر نظر جوان‌ها را اجرا کرده بود لذا در وسط راه ، قهر کرد و با نیروهای تحت امر خودش برگشت که ۳۰۰ نفر بودند. یه روایت دیگه میگه این ۳۰۰ نفر ، تعدادی از یهودیان هم‌پیمان با عبدالله بن ابی بودند که به سفارش عبدالله اومده بودند و وقتی پیامبر اطلاع حاصل کرد که اینها یهودی هستند از ورود اونها به جنگ ممانعت کرد و اینها از میدان برگشتند. القصه ، پیامبر دامنه کوه احد را لشکرگاه خودش کرد و در روز ۷ شوال جنگ شروع شد که انشالله داستان اون را فرداشب میگم. @tarikhbekhanim