باسلام
از بعد از حجهالوداع که به اعتراف شیعه و سنی حجهالبلاغ (حجی که در آن ، فرمان ولایت علی ع ابلاغ شد) هم نامیده میشود ،اوضاع جسمی پیامبر رو به وخامت گذاشت.
روایات زیادی داریم که خود پیامبر چندین بار به مسمومیت خودش ، پس از جنگ خیبر اشاره کرده است. یعنی بعد از خوردن غذایی مسموم که یک یهودیه برای او آورده بود ، حال ایشون منقلب شد و تا اواخر سال ده ، پیامبر از این موضوع شاکی بود. در اواسط صفر سال ۱۱ هجری ، پیامبر رسما در بستر بیماری افتاد و از این تاریخ تا زمان فوت ایشون که ۲۸ صفر بوده و حدودا ۱۰ روز میشود ، وقایعی اتفاق افتاد که خیلی در آینده تاریخ اسلام تاثیر داشت.
یکی از این وقایع ، دستور مجدد و اکید به تجهیز و سازماندهی قشون اسامه و حرکت آن به سوی روم شرقی بود .
پیامبر ، این فرمان را در محرم صادر کرده بود ولی عواملی باعث شد که کار تجهیز قشون به تعویق بیفتد. این اسامه ، پسر زیدبن حارثه ، پسرخوانده پیامبر بود که در اون موقع ۱۸ سال داشت.
اینکه آیا واقعا ، خطری از جانب روم شرقی ، اسلام را تهدید میکرد یا نه ، معلوم نیست. همینقدر میدانیم که پیامبر ، اصرار عجیبی داشت که این لشکر آماده شود و همه افراد بجز علی ع به اون بپیوندند و این لشکر هرچه سریعتر مدینه را ترک کند و از طرف دیگر همه اصحاب علیالخصوص ، ابوبکر و عمر و عثمان را ملزم به شرکت در سپاه اسامه کرده بود.
به عقیده اغلب مورخین شیعه و سنی در حقیقت هدف اصلی از این قشون کشی ، دور کردن فتنهگران از مدینه بود.
پیامبر اسلام از همان حجهالوداع ، مردم را برای دوره پس از خود آماده کرده بود و مرتب صحبت از این میکرد که اگر محمد(ص) هم در بین شما نباشد باید به بیعت خود وفادار باشید.
انگار میدانست که افرادی برای بعد از فوتش برنامه چیدهاند و اهدافی دارند. بنده چندین بار این نکته را تذکر دادهام که اینجور حرکات ، سابقه داشت و برخی اصحاب پیامبر شروع به عصیان و سرکشی کرده بودند.
خلاصه اینکه ، افراد در پیوستن به جیش اسامه تعلل میکردند و بیماری پیامبر را بهانه میکردند و در اردوگاهی که اسامه در بیرون مدینه زده بود شرکت نمیکردند.
حتی در کتب معتبر اهل تسنن ذکر شده که ابوبکر و عمر در بین مردم چو انداختند که اسامه ، یک جوان ۱۸ ساله است و ماهایی که شیوخ قوم هستیم چگونه میتوانیم تحت فرماندهی یه جوان ۱۸ ساله قرار بگیریم.
طوری شد که پیامبر اسلام با حال وخیم به مسجد و منبر رفت و فرمود
به من خبر رسیده که قومی در باب فرماندهی اسامه سخنانی گفتهاند و بر او طعن زدهاند اگر هم اکنون بر اسامه طعن میزنید پیش از این بر پدرش نیز طعن زدید با اینکه هر دو بهراستی برای فرماندهی شایستگی داشتند. لشکر اسامة را روانه کنید. لشکر اسامة را روانه کنید، لشکر اسامة را روانه کنید.» سه بار تکرار کرد و آنگاه از منبر فرود آمد. پس مردم با شتاب روی به بار و بنه خویش نهادند به سپاه پیوستند و اسامة سپاه خود را در یک فرسنگی مدینه جایگزین کرد.
بعد از این سخنرانی اردوگاه اسامه بالاخره بدون حضور ابوبکر و عمر و عثمان تشکیل شد و در روز دوشنبه ۲۵ صفر قصد اعزام به مرزهای روم را داشت که به آنها خبر رسید که حال پیامبر بسیار وخیم و در شُرف فوت است. جیش اسامه متفرق شد و دیگر از آن خبری نبود تا اینکه حدود دوماه بعد ، از سوی ابوبکر مجددا تشکیل گردید
خب این هم از داستان جیش اسامه و دلیل اصرار پیامبر به اعزام هرچه سریعتر این سپاه.
انشالله فرداشب بقیه حوادث سال ۱۱ هجری را خدمت شما عرض خواهم کرد.
@tarikhbekhanim