باسلام عرض شد که مبارزه امام حسین ع با معاویه از نوع مبارزه منفی بود. چرا که شخصیت امام حسین ع ، یک شخصیت برجسته‌ای بود و لذا اگر با معاویه ، اعلام مخالفت می‌کرد، خیلی در جامعه تاثیر داشت. امام هم همینکار را می‌کرد و مرتب در اجتماعات ،مخصوصا در مراسم حج حاضر میشد و حرف خودش را می‌زد. چند باری هم برای معاویه نامه‌های تندی نوشت و او را بابت شهادت یاران پدرش که اتفاقا از صحابی پیامبر هم بودند ، سرزنش و حتی تهدید کرد. شروع امامت امام حسین ع هم‌زمان بود با اوج قدرت گرفتن معاویه. اما امام باوجود تعهد به صلح، معاویه را راحت نمی‌گذاشت. یک سال کاروانی با بیت‌المال از مدینه به دمشق می‌رفت. امام حسین ع اموال آن را به حکم اسلام ضبط و میان نیازمندان تقسیم فرمود. سپس در نامه‌ای به معاویه نوشت: «کاروانی از یمن، از اینجا می‌گذشت که حامل اموال، پارچه‌ها و عطریاتی برای تو بود تا آن‌ها را به خزانه دمشق بفرستی و به خویشاوندانت که تابه‌حال شکم‌ها و جیب‌های خود را از بیت‌المال مسلمانان پرکرده‌اند، ببخشی. من به اموال برای رسیدگی به نیازمندان نیاز داشتم و آن‌ها را ضبط کردم. والسلام.» معاویه از این کار امام به‌شدت عصبانی شد و نامه‌ای تند به امام نوشت. این کار امام حسین ع مخالفت آشکاری با معاویه بود و جز آن حضرت هیچ‌کس در آن روزها جرئت این کار را نداشت. معاویه در دو سال آخر عمرش ، تصمیم گرفت که پسرش یزید را به جانشینی خود انتخاب کند. ببینید وقاحت یک انسان تا کجا می‌تواند باشد که خودش به زور شمشیر و با هزار خدعه و نیرنگ خلیفه شده و اکنون می‌خواهد خلافت را در خانواده‌اش موروثی کند. حالا اهل سنت دو روش دیگر هم برای نصب به خلافت اختراع کردند. قبلا می‌گفتند به اجماع مسلمین . بعد گفتند با وصیت خلیفه قبلی . بعد گفتند در شورای اهل حل و عقد. بعد گفتند به زور شمشیر هم اشکال ندارد. دست آخر هم گفتند خلافت می‌تواند موروثی هم باشد به شرطی که فقط در بین قریش دست به دست شود. بعدها در تشکیل خلافت عثمانی خواهیم دید که این وراثت را هم الحاقی کردند. یعنی خلیفه عثمانی که اصلا ترک بود و ربطی به قریش نداشت ، آمد و طی مراسمی خودش را به قریش الحاق کرد و خلافت را از باقیمانده بنی‌عباس که در مصر بودند گرفت.😳😳 جالب است که هر بار که یک روش جدید برای خلافت اختراع میکردند بلافاصله علمای درباری دست به کار می‌شدند و روایاتی در تایید آن روش می‌ساختند و مردم را به قبول آن روش تشویق میکردند. القصه ، معاویه که از ابتدا برای خلافت کیسه دوخته بود ، حالا برای بعد از خودش هم میخواست تعیین کلیف کند. بالاخره خلافت مسئله مهمی است و اگر تکلیف آن مشخص نشود و حتی یک روز هم مردم ، بدون خلیفه باقی بمانند ، آسمان به زمین می‌آید.😳 اینها همان کسانی بودند که میگفتند پیامبر برای بعد از خودش ، خلیفه تعیین نکرد و کار تعیین خلیفه را به خود مسلمانان واگذاشت. یکی از مهمترین دلایلی که خیلی از علمای اهل سنت ، به اصطلاح مستبصر می‌شوند و به سمت شیعه میل پیدا می‌کنند و بعضا شیعه می‌شوند، همین تناقضات بی‌پایان است که در کتاب‌های آنها موج می‌زند. دو روایت تاریخی در این زمینه وجود دارد . یکی اینکه معاویه از اول و بنابر وصیت ابوسفیان ، یزید را برای خلافت پرورش داد و ولیعهد خودش کرد و برای اینکار بشدت بر روی حماقت مردم که بارها آن را آزمایش کرده بود ، حساب باز می‌کرد. دیگری اینکه معاویه ، از اول این کار را نکرد و فکرش را هم نمی‌کرد که می‌تواند خلافت را در خاندانش موروثی کند. اما در اواخر عمرش ، یک سری بادمجان دورقاب‌چین از جمله مغیره بن شعبه ، برای منافع شخصی آمدند و معاویه را تشویق کردند که یزید را به ولیعهدی انتخاب کند. این مغیره ، از آن آدمهای فرصت‌طلب و کثیفی بود که در جوانی و در سال ۵ هجری به پیامبر ایمان آورده بود و از صحابه محسوب می‌شد اما بعد از وفات پیامبر ، همواره با غاصبین خلافت همراه بود و به نقلی ، همان کسی بود که در وسط کوچه ، لگد به پهلوی فاطمه زهرا س زد. بعدها هم که علی ع خلیفه شد ، این آقا با علی ع بیعت نکرد و به شام نزد معاویه رفت. معاویه خیالش از مردم شام راحت بود و می‌دانست که هر کاری بکند مردم شام ایراد نمی‌گیرند ولی از جانب مکه و مدینه و خصوصا کوفه می‌ترسید. معاویه افرادی را با نامه به کوفه فرستاد و از زیادبن ابیه که حاکم کوفه بود درخواست کرد که مردم کوفه را برای خلافت یزید آماده کند. این زیادبن ابیه که پدرش معلوم نیست چه کسی است ، قبلا از یاران علی ع بود که مدتی هم از طرف علی ع ، حاکم فارس شد و بعد از علی ع به سمت معاویه گردش کرد و اینقدر به معاویه خدمت کرد که معاویه اعلام نمود که پدر زیاد ، همان ابوسفیان است و ما دوتا باهم برادر می‌شویم.😳