باسلام نماز ظهر عاشورا به اذان یکی از اصحاب امام حسین ع ، شروع شد. البته مؤذن رسمی امام حسین ع در کربلا حجاج بن مسروق بوده است. اما در ظهر عاشورا ، احتمالا این آقا شهید شده بود و در برخی منابع آمده که حجاج بن مسروق ، قبل از ظهر به شهادت رسید و لذا در منابع ، ذکر شده که اذان ظهر عاشورا را ابوثمامه صائدی گفته است. قرار شد که جنگ برای مدت کوتاهی متارکه شود تا نماز برگزار گردد اما همینکه تکبیره الاحرام گفته شد ، پسر نحس عمرسعد که یک نوجوان به نام حَفص بود ، پدرش را تشویق کرد که در حین نماز به اصحاب امام حسین ع ، تیراندازی کنند. این فرزند نحس که این سنت زشت را پایه‌گذاری کرد بعدها که بزرگتر شده بود توسط مختار دستیگر شد و اعدام گردید. مختار سرهای عمرسعد و پسرش را برای محمدحنفیه فرستاد و بدن‌های آنها را آتش زد. تا قبل از اینکه نماز ظهر عاشورا برگزار شود ، به جز اهل‌بیت، حدود ۳۰ نفر از اصحاب امام حسین ع زنده بودند. تعدادی از آنها به همراه اهل‌بیت ، در نماز شرکت کردند و برخی با شروع تیراندازی از امام و دیگران محافظت کردند که برخی به شهادت رسیدند. بعد از نماز اولین کسی که به میدان رفت زُهیربن قین بود. در مورد زُهیر قبلا در اینجا به تفصیل سخن گفتم. نقل شده که زهیر ، قبل از نماز هم یک جنگی به همراه حُر داشته و یا اینکه به کمک چند نفر از صحابی رفته. اما بعد از نماز به تنهایی به میدان رفت و جنگ نمایانی کرد. رسم بوده که در جنگها هرکس برای خودش رجزی می‌خوانده و بعد حمله میکرده. خیلی‌ها می‌پرسند که چرا در روز عاشورا اینقدر شعر خوانده میشده و مگر در آن بحبوحه ، وقت خواندن شعر بوده؟ بنده قبلا در این رابطه مطالبی گفته‌ام و عرض کردم که اصلا حرف زدن عادی اعراب هم شعر بوده و اعراب در شعر خیلی قوی بوده‌اند و مخصوصا قبل از جنگ ، رسم بوده که شعر بخوانند و بر همین اساس ، معجزه پیامبر اسلام هم ، از نوع کلامی بوده است و البته عالی‌ترین کلام. اعراب در نثر هم قوی بوده‌اند ولی نه مثل شعر و همیشه در مواقع مقتضی و هیجانی و احساسی از شعر استفاده میکرده‌اند. در عوض ایرانی‌ها در نثر قوی‌تر بودند و شعر آنها مثل عرب‌ها پیشرفته نبود و به همین دلیل بود که بعدها در زمان حکومت عباسیان ، عبدالله بن مقفع ، که یک ایرانی بود با ترجمه چند کتاب ایران باستان ، به عربی ، مثل کلیله و دمنه و خداینامه ، پایه‌گذار نثر عربی شد. در این رابطه بعدها در بحث تاریخ تمدن ، بازهم صحبت خواهم کرد. خلاصه اینکه زُهیر به میدان رفت و این رجز را خواند : انَا زُهَیْرٌ وَانَا ابْنُ الْقَیْنِ • اذُودُکُمْ بِالسّیْفِ عَنْ حُسَیْنِ . من زهیرم، فرزند قین؛ شما را با شمشیر از حسین (علیه‌السلام) دور می‌کنم. برخى منابع، دو بیت دیگر نیز در ادامه رجز زهیر نقل كرده‌اند: « انَّ حُسَيناً احَدُ السِّبْطَينِ • مِنْ عِتْرَةِ البَرِّ التَقِىّ الزِّيْنِ‌ ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ غَيْر المَيْنِ • اضْرِبُكُمْ وَلا ارى‌ مِنْ شَيْنِ» زهیر ابتدا ، خیلی برای لشکر کوفه ، خطابه خواند و آنها را سرزنش کرد بعد از آن مبارز طلبیدند و کسی جرات نکرد که جلو بیاید. زهیر از پهلوانان عرب بود و هیکل درشتی داشت. شمر ، جمعی را وادار کرد که گروهی به زهیر حمله کنند. این کار را کردند و زهیر جنگ جانانه‌ای کرد و ۱۲۰ نفر از سپاه کوفه را به دوزخ فرستاد. به نظر میرسد این آمار که در مناقب ابن‌شهرآشوب آمده ، اغراق باشد و در امالی شیخ صدوق ، عدد ۱۹ ذکر شده است که به واقعیت نزدیک‌تر است. دست آخر که زهیر، زخمهای زیادی برداشته و خسته شده بود ، دو نفر از عقب و جلو با نیزه به او حمله کرده و او را به شهادت رساندند. رحمت خدا بر او باد. بعد از زهیر ، افراد دیگری به میدان رفته و شهید شدند. یکی از اینها نافع بن هلال بجلی است که تیرانداز ماهری بود و ۱۲ نفر از کوفیان را به تیر بست. یکی از کوفیان با شمشیر دستش را قطع کرد. نافع به زمین افتاد و اسیر شد. او را پیش شمر آوردند و شمر گردنش را با شمشیر زد و بهشتی شد. رجز معروف : أنا الجملي أنا علي دين‌علي‌ که در تعزیه‌ها می‌خوانند از همین نافع بن هلال است. یکی دیگر عابس بن ابی‌شبیب شاکری است که رزم او خیلی معروف است. نقل شده ، وقتي عابس به ميدان رفت‌، دشمنان گفتند: شير شيرها آمد. كسي‌ به تنهايي به مقابله با او نرود. عمر سعد گفت‌: او را سنگباران كنيد. عابس كه‌چنين ديد، زره و كلاهخودش را درآورد و به سوي دشمن تاخت‌. راوي‌ مي‌گويد: گاه دسته‌هاي دويست نفري از برابرش مي‌گريختند. آنگاه از هر چند سو بر او يورش آوردند و او را كشتند، به گونه‌اي كه وقتي كشته شد، سرش‌ ميان دستان چندين نفر بود و هر یک ادعا مي‌كرد، وي او را كشته است‌.