باسلام عرض شد که اولاد عبدالله بن عباس که پسر عموی پیامبر بود بالاخره در سال ۱۳۲ با سوء استفاده از موقعیت اهلبیت و به اسم الرضا من ال محمد ، سوار بر کار شدند و خلافت عباسی را پایه‌گذاری کردند و صدالبته دشمن درجه یک اهل‌بیت گردیدند. یادم هست که یکی از اساتیدم تحلیلی بر این مسئله داشت و جنایات بنی‌عباس را به ربای زیادی که عباس ، عموی پیامبر در دوره جاهلیت می‌گرفت ربط میداد. عباس ، رباخوار معروفی بود و به طور کلی یکی از مشاغل قریش رباخواری بود و با این‌کار خانواده‌های زیادی را از هم متلاشی کرده بودند. قریشیان ثروتمند بودند و با ربا گرفتن از قبایل دیگر ، همه قبایل دیگر را زیر چنته خودشان گرفته بودند. نقل شده که کلمه قریش از نظر لغوی به معنای ماهی درنده یا کوسه یا سگ‌ماهی است که شکار خود را نمی‌بلعد بلکه آن را تکه تکه و متلاشی می‌کند و بعد می‌خورد. این روش کار قریش بود و با قرض دادن به دیگران و راگرفته از آنها مسلط بر تمام قبایل عرب شده بودند. یکی از دلایل اصرار قرآن کریم در آیات گوناگون بر حرمت ربا ، همین مسئله است . عباس ، عموی پیامبر در این رابطه مشهور بود و اولین ربایی که پیامبر باطل اعلام گرد ، ربای عمویش عباس بود. القصه ، منصور دوانیقی در طول دوره خلافت ۲۲ ساله‌اش پایه‌های حکومت عباسی را محکم کرد و رقبا و مخالفینش را از میان برداشت. از حمله اینها ، اهلبیت بودند که از عباسیان رودست خورده بودند و عباسیان آنها را فریب داده بودند. شورش نفس زکیه و بعد هم ابراهیم قتیل باخمرا ، و دفع آنها توسط منصور باعث نشد که این شورش‌ها ، تمام شود و در طول دوره منصور و بعد از آن هم مرتب وجود داشت و اینکه می‌شنوید مثلا در فلان جا ۶۰ نفر از سادات را سر بریده و در چاه ریختند و یا در فلان منطقه ، سادات را قتل عام کردند و .... همه در ادامه همین مسئله بوده. سردسته بنی‌هاشم در دوره منصور ، امام صادق ع بود که معتقد به مبارزه منفی بوده و مستقیما در هیچ قیامی شرکت نمی‌کرد و ما معنی مبارزه منفی را قبلا توضیح دادیم. اما باز هم یک مثال میزنم تا متوجه معنای آن بشوید. روزی منصور به حضرت صادق ع گفت چرا مانند دیگران به دیدار او نمی‌رود؟ امام در جواب فرمود: لَیْسَ لَنا ما نَخافُکَ مِنْ أجْلِهِ وَ لاعِنْدَکَ مِنْ أمرِ الآخرةِ ما نَرجوکَ لَهُ وَ لا أنْتَ فی نِعمَةٍ فَنُهَنِّئُکَ وَ لاتَراها نِقْمَةً فَنُعَزّیکَ بِها، فَما نَصْنَعُ عِنْدَکَ؟ ما کاری نکرده‌ایم که به جهت آن از تو بترسیم و از امر آخرت چیزی نزد تو نیست که بخاطر آن به تو امیدوار باشیم و این مقام تو، نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمی‌دانی تا به تو تسلیت بگوییم، پس پیش تو چه کاری داریم؟ بدین گونه بود که امام نارضایتی خود را نسبت به حکومت منصور ابراز می‌داشت. به این طرز برخورد ، مبارزه منفی می‌گویند. همین مبارزه منفی هم بر منصور گران می‌آمد و بالاخره دستور شهادت امام را به عامل خود در مدینه داد و او را مسموم کرد. رحمت خدا بر این امام بزرگوار و اجداد طاهرینش. علاوه بر برخورد با اهلبیت و امام صادق ع ، منصور با جریان‌های فکری آن دوره از جمله بزرگان اهل سنت ، خوارج و زنادقه هم برخوردهای تندی کرد. بزرگان اهل‌سنت که همگی شاگرد امام صادق ع بودند با تغییر خلافت از بنی‌امیه به بنی‌عباس مخالف بودند و لذا در ابتدا با عباسیان درافتادند و حکم به رد خلافت آنها دادند. منصور در ابتدا با آنها مماشات کرد اما بالاخره سفیان ثوری و ابوحنیفه و مالک را دستگیر و تنبیه مفصلی کرد. آقایان توبه کردند و بعدا یاریگر منصور شدند. ایکاش این بزرگان اهل سنت در جریان تغییر خلافت از امام علی ع و امام حسن ع به معاویه هم اندکی مخالفت از خودشان نشان می‌دهند تا امر بر ما مشتبه نشود که اینها همیشه مدافع جبهه کفر و نفاق و یهود هستند. دسته دیگر ، خوارج بودند و قبلا عرض کردم که خوارج به طور کل با هر نوع حکومتی مخالف بودند چه برحق و چه بر باطل. چه علوی و چه اموی و چه عباسی. خرتر و احمق‌تر از این خوارج در عالم وجود نداشت. مغز اینها کاملا مسدود بود و هیچ نصیحتی را نمی‌پذیرفتند. چرا که میگفتند حکومت فقط مخصوص خداست و هیچکس نباید خلیفه بشود. اما نمی‌گفتند که خب خدا چگونه به عالم خاکی بیاید و بر ما حکومت کند. آیا یک نفر نباید باشد که حکومت تشکیل بدهد و نظم ایجاد کند و زکات و مالیات بگیرد و لشکر تهیه کند و به امور اصناف رسیدگی کند و حق مظلوم را از ظالم بگیرد و .....؟ منصور ، شورش خوارج به رهبری ملبر بن حرمله را سرکوب کرد و اینها تا چند سال کمر راست نکردند.