باسلام
عبدالله بن مُقَفَّع ، یک ایرانی زرتشتی و از اهالی فارس بود که در جوانی به دست خود منصور مسلمان شده بود.این آقا در تاریخ از اساتید سخن و ادبیات و آدم باسوادی شمرده شده و از وقتی که به کوفه آمد در دستگاه عباسیان رفت و آمد پیدا کرد. عباسیان ، خودشون را خیلی مدیون ایرانیها میدانستند. اغلب سپاهیان عباسی که باعث غلبه عباسیان بر امویان شدند ایرانی و مخصوصا خراسانی بودند و لذا سپاه عباسی خیلی تحت تاثیر ایرانیها بود و دیدیم که ابوسلمه و ابومسلم هر دو ایرانی بودند. خلفای عباسی هم شروع کردند از ایرانیها زن بگیرند و لذا دایی بچههای آنها ایرانی میشدند. مسلّم است که وقتی این بچهها به خلافت میرسیدند ، نفوذ این داییها هم در دستگاه خلافت زیاد میشد. خلاصه اینکه ایرانیها با قیامی که برضد امویان کردند ، تمدن خودشان را زنده کردند و از شهروند درجه دو و سه به شهروند درجه یک ارتقاء پیدا کردند.در حالیکه در دوره امویان به آنها موالی میگفتند که به معنای پناهنده به یک شهروند عرب است. یعنی ایرانیها بعد از عربها قرار داشتند. یعنی شهروند درجه دو یا سه.
کار به جایی رسید که در بین ایرانیها نهضتهای شعوبیه راه افتاد. یعنی چه؟
یعنی اینکه برخی ایرانیها استناد کردند به این آیه که میفرماید
يَآ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
ای مردم! ما شما را از یك مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یكدیگر را بشناسید. بیتردید گرامیترین شما نزد خدا پرهیزكارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است.
حجرات - 13
بعد گفتند که منظور از شعوب ، ایرانیها هستند که به شکل ملت واحده زندگی میکنند و منظور از قبایل ، عربها هستند که قبیله قبیله زندگی میکنند و چون کلمه شعوباً قبل از قبائل آمده پس خدا هم قبول دارد که ایرانیها از عربها برترند.
خلاصه این نظریه ، خیلی طرفدار پیدا کرد. حتی نقل شده در زمان فتوحات هم ، بعضی از عربها ، شیفته تمدن ایرانی شدند و گفتند که ایرانیها از ما برترند . یک نمونه از اینها سعد ابی وقاص ( پدر عمرسعد) است که خودش فاتح ایران و سردار قادسیه بود و نقل شده که اواخر عمرش ، اوستا میخواند و اذکار زرتشتی میگفت 😳
البته همان موقع هم در بین ایرانیها کسانی بودند که فرهنگ عربی را دوست داشتند و به اصطلاح ، عربزده شده بودند. علت اصلی این مسئله در عظمت قرآن و زبان عربی بود که برای ادیبان ایرانی با آن زبان پهلوی که جذابیت زیادی نداشت ، واقعا سحرآمیز و تاثیرگذار بود. اگر امروز زبان فارسی اینقدر شیرین است ، اگر گلستان و بوستان سعدی و اشعار حافظ و خیام و مولوی و .... در کل دنیا و حتی بین اروپاییها جادو کرده و فردی مثل گوته آلمانی را دیوانه خودش کرده ، بیشتر بهخاطر ترکیب آن با زبان عربی است وگرنه شاهنامه فردوسی که فارسی خالص است ، در مقایسه با آثار سایر شعرا ، بیشتر به خاطر حماسی بودن و منحصر به فرد و ذکر داستانهایی که داشت فراموش میشد ، معتبر است وگرنه از نظر صنایع شعری در مرحله بعدی قرار دارد.
مخصوصا ، زبان عربی ، به شعر فارسی خیلی خدمت کرد و عربها که اصلا زبان عادی کوچه و بازارشان ، شعر بود ، شدند تنظیمکننده و وزن دهنده شعر فارسی و هنوز که هنوز است ، بحور عروضی و اوزان شعر فارسی ، عربی است.
توصیه میکنم کتاب نهضت شعوبیه از دکتر ممتحن را حتما بخوانید که بسیار جالب است.
القصه ، در دوره بنیعباس که ایرانیها از حالت شهروند درجه دو درآمدند ، ایرانیها هم شروع به تبلیغ فرهنگ ایرانی کردند و کتابهای پهلوی را به عربی ترجمه کردند و با اینکار هم فرهنگ و تمدن خودشان را به رخ عربها کشیدند و هم یک انقلاب در صنایع ادبی عربها ایجاد کردند . چرا که عربها ، نثرشان قوی نبود و بیشتر به شعر اهمیت میدادند و نثر قوی نداشتند. ایرانیها و مخصوصا عبدالله بن مقفع را پایهگذار نثر عربی میدانند.
این عبدالله بن مقفع شروع کرد چندتا کتاب پهلوی را به عربی ترجمه کرد. از جمله کلیله و دمنه و خداینامه و تاجنامهء انوشیروان و....
اینها که به عربی ترجمه شد ، فرهنگ عربها عوض شد. طرز حرف زدنشان عوض شد. سبک لباس و تجملات و تفاخرها عوض شد . همان کاری که در این چندسال ، لیبرالیسم با ما کرد و همه چیزمان را عوض کرد و اینطور شد که تفریحات مسخره و مبتذل را بر تشکیل خانواده مقدم دانستیم. کار کردن خانمها در بیرون منزل را پرستیژ دانستیم. فرزند نداشتن و سگ و گربه بزرگ گردن را کلاس دانستیم. مشروبخواری و هزار و یک کثافت کاری را از کتاب خواندن و تحصیل کردن و ارتقاء فکر برتر دانستیم.