❁﷽❁ امواج رود بود و لب تشنه بود و... مرد از آب هم گذشت و لب خویش تر نکرد ای آب های هر دو جهان مهر مادرت زانو زده است علقمه ای در برابرت زانو زده است تا که ببوسد لب تو را تا آبرو بگیرد از آن چشمه‌ی بقا اینسان که سر به صخره زند موج تشنگی پیداست بر لبان شما اوج تشنگی شمشیر و خون و آب و ....عمو تشنه ام بیا شمشیر و خون و اشک و.... نیامد عمو چرا ؟ افتاد دست ساقی و افتاد مشک آب افتاد مشک و قلب جهانی در اضطراب بی دست می برد سوی طفلان تشنه، آب شرمنده ی سخاوت دستانش آفتاب تیری که پاره کرد دل پاک مشک را از هم گسیخت رشته‌ی تسبیح اشک را 📜شاعر :سرکارخانم ملوک عابدی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈