❁﷽❁
امواج رود بود و لب تشنه بود و... مرد
از آب هم گذشت و لب خویش تر نکرد
ای آب های هر دو جهان مهر مادرت
زانو زده است علقمه ای در برابرت
زانو زده است تا که ببوسد لب تو را
تا آبرو بگیرد از آن چشمهی بقا
اینسان که سر به صخره زند موج تشنگی
پیداست بر لبان شما اوج تشنگی
شمشیر و خون و آب و ....عمو تشنه ام بیا
شمشیر و خون و اشک و.... نیامد عمو چرا ؟
افتاد دست ساقی و افتاد مشک آب
افتاد مشک و قلب جهانی در اضطراب
بی دست می برد سوی طفلان تشنه، آب
شرمنده ی سخاوت دستانش آفتاب
تیری که پاره کرد دل پاک مشک را
از هم گسیخت رشتهی تسبیح اشک را
📜شاعر :سرکارخانم ملوک عابدی
#شعر_محرم
#حضرت_عباس
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
ندای هلِ من ناصر شنیدند...
ولی پیمان شکستند و بریدند
یکی خورشید و هفتاد و دو اختر
میان کهکشانی سخت مضطر
حسین و وعده طفلان بی خواب
ز فرط تشنگی رنجور و بی تاب
در آن صحرای سوزان پر از غم
دریغ از قطره ای از جنس شبنم
نبرد حق و باطل بود لیکن
«شنیدن کی بوَد مانند دیدن»
قلم هم از نوشتن شرم دارد
به روی لوحه اشکی گرم دارد
زمین آماج خشم و دشت کین بود
زبان حال عباس اینچنین بود:
«مرا فرمود مولا: ای رشیدم
علمدارم، سپهدارم، امیدم
تو میدانی دلم دریای خون است
نباشی بی تو لشگر بی ستون است
برادر چاره ای جز رفتنت نیست
تمام خیمه ها از آب خالیست»
به امرش چشم را بر هم نهادم
شتابان سوی شط آب راندم
فرات و تشنگی بود و من و کام
نشستم بر لب آن رود، آرام
دو دستم را درون آب بردم
خدایا شاهدی، ......اما نخوردم
به ناگه دستها را باز کردم
سخن را اینچنین آغاز کردم:
«درون خیمه ها طفلان تبدار
ز خود شرمت نمیآید، علمدار؟!»...
[بنازم غیرت و مردانگی را
بیا مجنون ببین دلدادگی را]
همین که مَشک را پر آب کردم...
نظر بر خیمه ارباب کردم...
به تیر کین دو چشمم را گرفتند
به تیغ و نیزه دستم را گرفتند
غمین و زخمی و رنجور و بی جان
گرفتم مَشک آبم را به دندان
حرامی زاده ای چون بیدِ لرزان
چو کفتاری به دورِ شیرِ غران...
به فرقم با عمود آهنین زد
یل ام البنین را بر زمین زد
[قد ماه بنی هاشم دوتا شد
زمین و آسمان ماتم سرا شد]
📜شاعر :ملوک عابدی
#شعر_محرم
#حضرت_عباس
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
@tarino