(عج) قسمت دوم میرزا حبیب آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه! قصه ای که تاکنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم:« بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آه بلندی کشید و ادامه داد; «همینطور که میدانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا راهی حجاز شویم. همه چیز به خوبی میگذشت تا در چند فرسخی کربلا، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمیخواست که غیر از خودم، همسفرانم را نیز درگیرمشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی آنکه کسی متوجه موضوع شود، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستاصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته ام بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه میدیدم علی رغم دارایی های بسیار، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است، احساس غم و خسارتی جانکاه می کردم.هیچ دوست واشنایی نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم. شبی تنها از نجف به سمت کوفه راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. احساس درماندگی و استیصال میکردم و در همان حال به آقا و مولایم، حضرت صاحب الامر(عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. باحضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان(عج) حضرت صاحب الامر(عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.. ادامه دارد... منبع:ایت الله نهاوندی،عبقری الحسان @tashaarrofat