eitaa logo
💫تشرف‌محضر‌امام‌عصر‌عج
425 دنبال‌کننده
490 عکس
599 ویدیو
17 فایل
کپی باصلوات برای ظهور آقا مجاز.به شرط کپی آزاد بودنتون @tashaarrofat
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت دوم) صبح بیدار شدم و غافل از اینکه حالم خوب شده، لباس‌هایی را شستم و به طرف بالکن رفتم تا آنها را روی طناب پهن کنم. ناگهان آفتاب را که از پشت کوه در آمده بود دیدم. دیدم همان جوان با همان عظمت آمد و فرمود: دیدی شما را شفا دادیم! من هم عرض کردم: حالا من چه کار کنم؟! فرمودند: به فلانی (و نام من را برده بودند) سلام برسان و بگو: مگر از من به خدا کسی نزدیک‌تر هست که دعایت را مستجاب کند! ✨💫✨ بعد هم رفتند. الان هم زنگ زدم که پیغام ایشان را به شما برسانم، نمی‌دانم معنی آن چیست. من هم به او گفتم: می‌بینید چه امام مهربانی داریم! شما چون به امیرالمومنین علیه‌السلام محبت دارید فرزند ایشان هم مثل ایشان هستند و نگذاشتند کار شما به بیمارستان بکشد. به امام زمانتان بیشتر توجه کنید. او امام همه است. شما همه شیعه هستید خودتان را علی اللهی ندانید. ✨💫✨ بعد هم خداحافظی کردم دیگر نتوانستم جلوی گریه‌هایم را بگیرم، از آقا امام زمان معذرت خواستم و تشکر کردم و برای پیشرفت روحیات خودم از ایشان کمک خواستم. تا چند روز این توجه و سلام حضرت در من حالت نشاط روحی ایجاد کرده بود و دوست داشتم به همه بگویم که حضرت به من سلام رساندند و پس از آن بیشتر به یاد ایشان بودم و روز به روز به ایشان از نظر روحی نزدیک‌تر می‌شوم. 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة 📗عنایات حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه ص ٣٨٧ @tashaarrofat
آیت الله شیخ مجتبی قزوینی نقل کرده اند: جناب آقای سید محمدباقر دامغانی از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی غروی مدتی متمادی به مرض سل مبتلا و بسیار ضعیف و نحیف شده بود. آن روزها این مرض غیر قابل علاج بود، دکترها او را جواب کرده بودند. یک روز دیدیم او بسیار سرحال و سالم و بدون هیچ کسالتی نزد ما آمد. علت را پرسیدیم!!! گفت دکترها مرا مایوس کرده بودند. یک روز که خون فراوانی از حلقم آمده بود، خدمت استادم میرزا مهدی اصفهانی رفتم و به ایشان شرح حالم را گفتم. ✨💫✨ معظم له دو زانو نشست و با قاطعیت عجیبی به من گفت: تو مگر سید نیستی؟! چرا از اجدادت رفع کسالتت را نمی خواهی؟! چرا به محضر امام زمان نمی روی و از آن حضرت طلب حاجت نمی کنی؟ مگر نمی دانی ایشان اسم حسنای پروردگارند؟ مگر در دعای کمیل نخوانده ای که فرمود:" یا من اسمه دواء و ذکره شفاء"؟ تو اگر مسلمان باشی، اگر سید باشی، اگر شیعه باشی، باید شفایت را همین امروز از حضرت بقیة الله بگیری! و خلاصه اینقدر سخنان محرک و تهییج کننده به من گفت که گریه ام گرفت. ✨💫✨ به ناگاه از جا بلند شدم، مثل آنکه می خواهم به محضر حضرت بقیة الله بروم، در حالی که بی اختیار اشک می ریختم و می گفتم:" یا حجت ابن الحسن ادرکنی!" به طرف حرم امام رضا علیه السلام به راه افتادم. وقتی به در صحن عقیق رسیدم، آن جا را طور دیگری دیدم. صحن بسیار خلوت بود و تنها جمعیتی که در صحن دیده میشد، چند نفری بودند که با هم می رفتند. در پیشاپیش آنها سید بزرگواری بود که من فهمیدم آن سید، حضرت ولی عصر است. با خودم گفتم که چون ممکن است بروند و به آنها نرسم، خوب است صدا بزنم و از ایشان شفای مرض خود را بگیرم. ✨💫✨ همین که آن خطور از دلم گذشت، دیدم آن حضرت برگشتند و نگاهی با گوشه چشم به من کردند. عرق سردی بر بدنم نشست، ناگهان صحن مقدس را به حالت عادی دیدم و دیگر از آن چند نفر خبری نبود. مردم بطور عادی در صحن رفت و آمد می کردند. من بهت زده شدم. در این بین متوجه شدم که از آثار کسالت سل خبری نیست. به خانه برگشتم و پرهیز را شکستم. اینک آنچنان حالم خوب است که حتی هرچه تلاش می کنم سرفه بزنم، نمی توانم." 📗ملاقات با امام زمان ارواحنافداه ص٣٧ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @tashaarrofat
(قسمت اول): 💥جناب حاج محمد باکویی جریان تشرف خود را چنین نقل می کند: در زمان قبل از فروپاشی شوروی سابق که قانون سختی در مورد ممنوعیت حضور بانوان با حجاب اسلامی در انظار عمومی وضع شده بود و من هنوز جوان بودم و به مکه هم نرفته بودم، از طرفی چون صددرصد مقید به مسائل اسلامی بودیم، خانوادهٔ ما مدت زیادی را در منزل بودند و به خاطر آن قانون از منزل بیرون نرفتند. بالاخره یک روز من خیلی دلم گرفت و تصمیم گرفتم در صبح بسیار زود زمستانی که هنوز مأمورها و مردم عادی خواب بودند، خانواده را برای تفریح به کنار رودخانه نزدیک شهر ببرم. ✨💫✨ لذا با اتومبیل شخصی به آن محل رفتیم و در همان حال که کنار رودخانه بودیم و کم کم برف می آمد ، من دیدم که نوری از آسمان ظاهر شد و وقتی به زمین رسید به شکل یک انسان شد، سپس خطاب به من با زبان محلی آنجا فرمود: آقا محمد سلام علیکم. من هم گفتم سلام علیکم. فرمود: آقا محمد خانواده ات را بردار و ببر که سیل در راه است. من با خود فکر کردم که نکند خیالاتی شده ام این آقا کیست؟ به ذهنم آمد که از خانواده در مورد این که آیا آنها هم این شخص را می بینند سؤال کنم، دوباره در همان هنگام که من چنین فکری کردم، آن آقا خطاب به من فرمودند: به آنها چکار داری؟ من با تو صحبت میکنم زود باش خانواده ات را ببر که الان سیل در راه است. ✨💫✨ باز هم من گفتم شاید این مشاهده حقیقت نداشته باشد، برای بار سوم و با شدت بیشتر به من فرمود: زود باش که سیل در راه است، خانواده ات را ببر. به ذهنم آمد که سؤال کنم آقا شما که هستید؟ به زبان ترکی به او گفتم: "سیز کیم سیز" یعنی شما که هستید؟ فرمود: من امام زمان شما هستم. عرض کردم: "سیز امام زمان سیز"، یعنی شما امام زمان هستید؟ فرمود: بله و در ادامه فرمودند: *هرکس از شیعیان ما به وظیفه خود خود خوب عمل کند ما به آنها سر میزنیم.* ادامه دارد...
(قسمت دوم): 💥عرض کردم آقا نشانه ای و علامتی مرحمت فرمایید که مردم باور کنند که من امام زمانم را زیارت کرده ام. حضرت فرمودند جلو بیا و من رفتم و حضرت دست مبارکشان را بر ابروی من کشیدند، چون من ابرویم را نمی دیدم نفهمیدم که نشانه چیست؟ و از حضرت هم حیا کردم که چیز دیگری سؤال کنم. حضرت فرمودند: سریع برو که هنوز سیل نیامده خانواده ات را ببری و من تا رفتن شما در این مکان هستم. ✨💫✨ من به سمت خانواده راه افتادم ولی تمام وجودم در کنار حضرت بود و تمام فکرم متوجه ایشان بود. با خانواده به سمت شهر حرکت کردیم و من از آیینه ماشین حضرت را نگاه میکردم تا رسیدم به پیچی که از رودخانه جدا میشد و دیگر حضرت نوری شدند و به سمت آسمان رفتند. در این هنگام در آینه ماشین متوجه ابروهایم شدم و با کمال تعجب دیدم آنها سفید شده اند، به خانواده گفتم به ابروهایم نگاه کنید!!! ✨💫✨ همه با تعجب به ابروهایم که سفید شده بودند نگاه می کردند و در حالی که گریه مرا مجال نمی داد برای آنها ماجرا را تعریف کردم و همه آنها تحت تاثیر این قضیه قرار گرفته و ایمان و اعتقادشان به حضرت بیشتر شد. جالب است که بعد از رسیدن ما به شهر همانطور که حضرت فرموده بودند سیل جاری شد. استاد هجرانی (ناقل این قضیه) می گوید: من خودم ابروهای حاج محمد باکویی را دیدم که در عین سفیدی زیبا بودند. 📗مجله منتظران ج ۶ ص ۲۲ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @tashaarrofat
(قسمت اول): 💥محبت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای تزکیه_نفس و در نتیجه تشرّف و ملاقات با حضرت بقیة الله روحی فداه بسیار مؤثر است و در روایات بسیاری، محبت حضرت صدیقه طاهره علیها سلام توصیه شده و آن را اکسیر تمام امراض روحی می دانند. تشرف زیر را بخوانید⬇️⬇️⬇️ در زمان مرحوم آقای حاج شیخ محمد حسین محلّاتی، شخصی با لباس مندرس و کوله پشتی وارد مدرسه خانِ شیراز می شود و از خادم مدرسه اتاقی می خواهد. خادم به او می گوید: باید از متصدّی مدرسه درخواست اتاق بکنی. متصدی مدرسه در برابر درخواست آن شخص می گوید: اینجا مدرسه است و تنها به طلاب علوم دینی حجره می دهیم. ✨💫✨ آن شخص می گوید: این را می دانم ولی در عین حال از شما اتاق می خواهم که چند روزی در آنجا بمانم. متصدی مدرسه ناخودآگاه دستور می دهد که به او اتاقی بدهند تا او در رفاه باشد. آن شخص وارد اتاق می شود و در را به روی خود می بندد و با کسی رفت و آمد نمی کند. خادم مدرسه طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل می کند ولی همه روزه صبح که از خواب بر می خیزید می بیند در باز است. ✨💫✨ بالاخره متحیر می شود و قضیه را به متصدی مدرسه می گوید. او به خادم مدرسه دستور می دهد امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور تا ببینم چه کسی هر شب در را باز می کند و از مدرسه بیرون می رود. صبح باز هم می بیند در مدرسه باز است و کسی از مدرسه بیرون رفته است... ادامه دارد... @tashaarrofat
(قسمت دوم): آنها بخاطر اینکه این اتفاق از شبی که آن شخص به مدرسه آمده افتاده است به او ظنین می شوند و متصدی مدرسه با خود می گوید حتما در کار سرّی است ولی موضوع را نزد خود مخفی نگه می دارد و روزها می رود نزد آن شخص و به او اظهار علاقه می کند و از او می خواهد که لباسهایش را به او بدهد تا آنها را بشوید و با طلاب رفت و آمد کند، ولی او از همه اینها ابا می کند و می گوید من به کسی احتیاجی ندارم. ✨💫✨ مدتی بر این منوال می گذرد تا اینکه یک شب شخص تازه وارد، مرحوم آقای محلاتی و متصدی مدرسه را در حجره خود دعوت می کند و به آنها می گوید چون عمر من به آخر رسیده، قصه ای دارم برای شما نقل می کنم و خواهش می کنم مرا در محل خوبی دفن کنید. ✨💫✨ اسم من عبد الغفار و مشهور به مشهدی جونی اهل خوی و سرباز هستم. من وقتی که در ارتش خدمت سربازی را می گذراندم، روزی افسر فرمانده ما که سنّی بود به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جسارت کرد، من هم از خود بی خود شدم و چون کنار دست من کاردی بود و من و او تنها بودیم آن کارد را برداشتم و او را کشتم و از خوی فرار کردم و از مرز گذشتم و به کربلا رفتم... ادامه دارد... @tashaarrofat
(قسمت سوم): مدتی در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد در کاظمین و سامرا مدتها بودم. روزی به فکر افتادم که به ایران برگردم و در مشهد کنار قبر مطهر حضرت امام رضا علیه السلام بقیه عمر را بمانم. ولی در راه به شیراز رسیدم و در این مدرسه اتاقی گرفتم و حالا مشاهده می کنید که مدتی است در اینجا هستم. ✨💫✨ آخرهای شب که برای تهجّد برمی خاستم می دیدم قفل و در مدرسه برای من باز می شود و من در این مدت می رفتم در کنار کوه قبله و نماز صبح را پشت سر حضرت ولی عصر روحی فداه می خواندم و من بر اهل این شهر خیلی متأسف بودم که چرا از اینهمه جمعیت فقط پنج نفر برای نماز پشت سر امام زمان علیه السلام حاضر می شوند! ✨💫✨ مرحوم محلاتی و متصدی مدرسه به او می گویند: ان شالله بلا دور است و شما زنده می مانید بخصوص که کسالتی هم ندارید. او در جواب می گوید: نه غیرممکن است که فرمایش امامم حضرت ولی عصر روحی فداه صحیح نباشد همین امروز به من وعده دادند که تو امشب از دنیا می روی. بالاخره وصیتهایش را می کند و ملافه ای روی خودش می کشد و می خوابد و بیش از لحظه ای نمی کشد که از دنیا می رود... 👈قبر ایشان در قبرستان دارالسلام شیراز معروف به قبر سرباز یا قبر توپچی است که مورد توجه خواص مردم شیراز است و حتی از او حاجت می خواهند. 📗ملاقات با امام زمان ص ۳۰۹ @tashaarrofat
🔴🔵 امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد مرحله قیام شده است. ♦️ میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و شرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود . 🔷 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود : 🔶 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است . 🌹 ميرزا ابوالفضل ، در بازار قم قهوه خانه اي داشت ، اما هر چهار شنبه و هر جمعه آن را تعطيل مي كرد و به زيارت مسجد مقدس جمكران مي شتافت . روزي عده اي از بازاري ها به او گفتند : ميرزا ابوالفضل ! جمعه ها را براي خودت به جمكران برو ! و چهارشنبه ها را براي ما نرو ! بمان و به ما چايي بده ! در جوابشان گفت : براي چاي دادن به شما جمكران را رها نمي كنم . برخي از بازاري ها او را تهديد كردند و گفتند : اگر چنين كني قهوه خانه ات را مي بنديم . در جواب آنها گفت : ببنديد ! خيال مي كنيد كه به خاطر فروش چاي از امام زمانم دست بر مي دارم ؟! مگر من يوسف فروشم ؟! سرانجام عده اي از بازاري ها تهديد خود را با زدن قفل به در قهوه خانه او ، عملي كردند تا شايد وي را از عادت خويش باز دارند . اما آن مرد خدا ، هنگامي كه ديد به در قهوه خانه اش قفل زدند ، بلافاصله خودش نيز قفلي ديگر تهيه كرد و صدا زد : قهوه خانه ! خداحافظ ! 🔺آن جناب خود نقل كرده است : در همان شب كه فردايش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب ديدم . حضرت فرمودند : ميرزا ابوالفضل ! بازاري ها تصميم گرفته اند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند . گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر من بزغاله ام كه بع بع كنم و بگويم جو مي خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا مي دهد . من جمكران تو را به هيچ قيمتي رها نمي كنم . آقا لبخندي زدند . در همان حال از خواب پريدم و ديدم كه نزديك اذان صبح است ... صبح كه به قهوه خانه رفتم ، ديدم به در آن قفل زده اند. 🔴 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید. برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد 🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است. 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 @tashaarrofat
حجةالاسلام مرحوم سید محمد گلپایگانی فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانی رحمة الله علیهما فرمودند: پس از فوت پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف و ایشان در اتاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند. گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم بدنبال کارمان برویم، وضع طلبگی در گذشته و حال، همین است که به چشم می خورد!!! فرمود: پسر حرف نزن! هم اکنون حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تشریف می آورند. آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب کل عالم، تشریف آوردند، پس از عرض سلام وجواب، حضرت، قبل از اینکه من حرفی بزنم فرمود: سید محمد، مقام پدرت این حجره محقر نیست، بلکه مقامش آنجاست. بر اثر اشاره دست حضرت نگاه کردم قصری باشکوه و ساختمانی با عظمت که «یدرک و لا یوصف» است، دیدم و خوشحال گردیدم. عرض کردم: "یابن رسول الله آیا وقت ظهور موفور السرور رسیده است تا دیدگان همه به جمال و حضور و ظهورت روشن شود؟" فرمود: «لم تبق من العلامات الا المحتومات و ربما اوقعت فی مدة قلیلة فعلیکم بدعاء الفرج» «از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع بپیوندند و برای فرج من دعا کنید.» 📚شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السلام ص١٨۴ @tashaarrofat
🔷🔶 نجات_شهید_ثانی_در_بیابان_توسط_امام_زمان_علیه‌_السلام 👈🏼👈🏼 مرحوم محدث_نوری، در کتاب شریف نجم_الثاقب، در حکایت شصت وهفتم، داستان تشرف شهیدثانی را در شب چهارشنبه، دهم‌ربیع‌الأول ۹۰۶ق، این‌گونه می‌نویسد: ➖ مرحوم شهید_ثانی به‌همراه کاروانی در حال سفر بود. در بین راه به‌جایی به‌نام رمله رسیدند. شهید خواست به‌مسجدی که معروف به جامع_ابیض است، به‌جهت زیارت نمودنِ انبیایی که در آنجا مدفون هستند، برود. پس از ورود، مشاهده نمود که درب ورودی، قفل است و هیچ‌کسی در مسجد نیست. ➖ دستش را بر روی قفل گذاشت و کشید. به‌اعجاز الهی در باز شد. داخل مسجد شد و مشغول به‌نماز و دعا گردید. پس از انجام اعمالش، به‌خاطر توجّه‌اش به‌سوی خداوند متعال، متوجّه شد که کاروان رفته و هیچ‌کسی از آنها نمانده، لذا از قافله خود جا ماند. ➖ نمی‌دانست باید چه کند؟! و در مورد رسیدن به آن‌کاروان فکر می‌کرد؛ چرا که وسایل او نیز بار شتر بوده و همراه کاروان رفته بود! شروع به‌پیاده رفتن به‌دنبال کاروان کرد، و به راه افتاد تا اینکه از پیاده رفتن خسته شد و به‌آن‌ها نرسید و از دور هم آن‌ها را نمی‌دید‌. ➖ وقتی در آن وضعیّت سخت و دشوار گرفتار شده بود، ناگهان مردی را دید که به‌طرف او می‌آمد، که سوار بر سوار استری است. وقتی به‌او رسید، فرمود: «پُشت سر من سوار شو [تا تو را به‌کاروان، برسانم]». ➖ ایشان، وی [=شهید ثانی _رحمه‌الله_] را ردیف خود سوار، و مانند برق، در مدّت کوتاهی، به‌کاروان رسانده، او را از استر پیاده کرد و به‌او فرمود: «پیش دوستانت برو». او هم پیاده شد و وارد کاروان گردید. ➖ شهید می‌گوید: «در جستجوی آن بودم که در بین راه، او را ببینم ولی اصلاً او را ندیدم و قبل از آن هم ندیده بودم». 📚 نجم الثاقب، محدّث‌نوری، (انتشارات مسجدمقدس‌جمکران، چاپ اوّل، ۱۳۷۵ش)، ص۵۹۸_۵۹۹ @tashaarrofat
🌸 نجات زائر از غرق شدن ❇️ تشرف (مشاهده) سيد محمد على عراقى كوهرودى ☑️ عارف جليل، سيد محمد على عراقى كوهرودى مى فرمايد: سالى به زيارت ائمه عراق (ع) مشرف شدم و ملا محمود عراقى (ره) را هم در نجف اشرف ملاقات نـمـودم. در هـمـان سـفـر بعد از ورود به بعقوبه كه در يك منزلى بغداداست با همراهان تصميم گرفتيم كه قبل از ورود به بغداد از راه على آباد به سامرا رفته و پس از زيارت قبر عسكريين (ع) به بـغـداد و كـاظـمـين باز گرديم، لذا يكى از اهالى بعقوبه را به عنوان راهنما گرفته، روانه سامرا شديم. وقـتـى از على آباد و جزانيه گذشتيم، بين راه به نهرى عريض و پر از آب رسيديم. اين نهر طورى بود كه عبور از مسير معمولى آن خيلى وقتها منجر به غرق مى شد ولى به ناچار زوار وارد نهر شده عبور مى كردند. اتفاقا يكى از زوار، زنى بود كه بر قاطرى سوار بود. در اثناى عبور پاى قاطرش ازمعبر لغزيد و شايد هـم از مـسـيـر خـارج شد و توى گودالى كه در آب بود، افتاد و در آب فرو رفت. زن هم به دنبال حـيـوان در نـهـر آب فرو رفت. حيوان اگر چه توانست خود را با شنا كردن حفظ كند و از زير آب بـيرون بيايد، اما چون بارش زياد و بعلاوه آب هم در بار و اثاثيه اش رفته بود و از طرفى جريان نهر تند و روان بود، لذا پاهايش بر زمين قرار نمى گرفت و نتوانست خود را نگه دارد و شديدا مضطرب بود. در ايـن جـا آن زن بـيـچاره، صداى خود را به استغاثه يا صاحب الزمان، يا صاحب الزمان بلند كرد، همان طورى كه رسم زوار است. بـا ديـدن ايـن حادثه، سوار حيوان خود شدم و با عجله داخل آب شدم كه شايد بتوانم كارى انجام دهـم. سـايـر زوار هم مشغول كار خود بودند و توجه و اعتنايى نداشتند. ناگاه شخصى را مشاهده كـردم كـه جـلـوى مـن و عقب حيوان آن زن، روى آب حركت مى‌كند يعنى مثل اين كه بر زمين سـخـت راه مـى‌رفـت بـه طـورى كـه پاهاى او در آب فرو نمى‌شد و بلكه به نظر مى رسيد كه اثر رطـوبـتى هم از آب در پا و لباس و ساير اعضاى ايشان نباشد. ايشان دست انداخت و زن و قاطر را گـرفـت و با سرعت از آب خارج كرد و آنها را كنار نهر گذاشت، به طورى كه گويا آن زن جز آن كـه خـود و مـركـبـش را كنار رودخانه ديد، احساس چيز ديگرى نكرد. من هم بيشتر از آن كه آن شـخـص را روى آب ديـدم و بـه فـرياد زن رسيد و به سرعت او و حيوانش را با دراز كردن دست، در ساحل گذاشت، چيزى متوجه نشدم. بـعـد از ايـن واقـعه هم حضرتش را نديدم جز آن كه در همان نگاه ايشان را با قامت معتدل و روى نـورانـى و بـينى كشيده و ساير شمايل حضرت ولى عصر (ع) زيارت كردم و در آن حال، لااقل نود درصد اطمينان داشتم كه حضرت هستند. پس از مشاهده اين موضوع، آن شمايل را در خاطر خود سپرده بودم و با يادآورى آن، خود را مسرور و خاطرم را تسلى مى دادم تا آن كه وارد نجف اشرف شديم. اتـفـاقا روزى به زيارت اميرالمؤمنين (ع) مشرف و در حرم مطهر آن حضرت بودم. در بين زيارت چشمم به سمت بالاى سر افتاد ناگاه همان شخص را در آن جا ديدم كه ايستاده و مشغول سلام و يـا دعا بود. به طرف ايشان رفتم، اما ازدحام زوار مانع از آن شد كه خود را سريعا برسانم و گويا در اعضاى خود هم يك سستى از حركت و سرعت، احساس نمودم، به طورى كه وقتى آن جا رسيدم، حـضـرتـش را نديدم. اطراف حرم و رواقها را گشتم، ولى اثرى از آن سرور عالميان نبود. نااميد و مايوس برگشتم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، ص: ۲۷۲ @tashaarrofat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠متذکر شدن امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) به آیت‌الله حق‌شناس به خاطر تبری نکردن در جلسه مخالفین حضرت امام خمینی (رحمت‌الله علیهما) 🎙سخنران: آیت الله تهرانی (ره) 🌸اللهم عجل لوليك الفرج🌸 @tashaarrofat
(قسمت اول) جناب حجه الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام قضیه زیر را چنین نقل فرموده اند: از جمله افرادی که به عنایت صاحب الامر از مرض و کسالت نجات پیدا کرده و من شرح حالتی را مختصرا در کرامت ۱۰۸، دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران دیدم، جناب آقای جاوید است و چون مطلبی را به عنوان توضیح مطلب احتیاج داشتم آدرسی که خود داده بودند به منزلش رفتم و از نزدیک او را ملاقات کردم. اینک تمام قضیه را از زبان خودش می خوانید: ✨💫✨ سال ۱۳۶۵ شمسی که در عملیات کربلای ۵ مجروح شدم، علاوه بر ناراحتی های تنفسی و اعصابی، هر دو گوشم کر شد، یعنی یکی از گوش هایم پرده است پاره شد به نحوی که قابل عمل نبود و گوش دیگرم عصب شنواییش قطع شد. مرا به بیمارستان بقایی در اهواز بردند. دکترهای آنجا عذر خواهی کردند و گفتند:" امکانات لازم را نداریم، هر چه زودتر او را به تهران برسانید." ✨💫✨ مرا به بیمارستان نجمیه در تهران منتقل کردند. آنجا دکتر ها جوابم کردند و گفتند: "قابل علاج نیست." دو مرتبه مرا از آن بیمارستان به بیمارستان (طالقانی) انتقال دادند و در بخش اعصاب بستری کردند. در رابطه با کری گوشم، دکتر ها گفتند: "امکان عمل جراحی وجود ندارد و می ترسیم دست بزنیم کار وخیم تر شود." در نتیجه آنها نیز مایوس بودند. ظهر یکی از روز ها که به مسجد بیمارستان طالقانی رفتم، دیدم مسجد را کاملا زینت کرده اند. پرسیدم: " شب میلاد صاحب الزمان، حضرت مهدی علیه السلام است."... ادامه دارد @tashaarrofat
(قسمت دوم) خوشحال شدم، بعد از ظهر به مسئول بخش گفتم: اجازه دارم امشب در مراسم جشن مسجد شرکت کنم؟ گفت: برای چه؟ گفتم: شاید آقا نظر لطفی کند و مورد عنایت قرار گیرم و شفا پیدا کنم. گفت: آقای جاوید شما آدم تحصیل کرده ای هستی و من در این مدت متوجه شدم که به چند زبان آشنایی کامل داری، شما چرا از این حرف ها میزنی؟! اگر این خبر ها بود که این همه تخت در بیمارستانها نبود...! ✨💫✨ به گفتارش اعتنا نکردم و گفتم: فقط خواستم شما را در جریان قرار داده باشم. گفت: من برای خودت می گویم، صاحب اختیاری... شب به مسجد رفتم و در جشن آقا شرکت کردم و با حالت کری و ناتوانی چند بیت شعری هم متناسب ولادت با سعادت منجی انسانها خواندم و توسل به وجود نازنینش پیدا کردم و اینطور حدیث نفس می کردم: ✨💫✨ «آقا من اگر ۷۰ مرتبه هم بمیرم و زنده شوم در راه اسلام و قرآن و شما باکم نیست و دوست دارم شهادت در رکاب شما نصیبم شود، اما برای اینکه دشمنانت شما را بشناسند و بیدار شوند، شما عنایتی بفرمایید.» شب که خوابیدم، در عالم رویا دیدم، در مسجد هویزه هستم و بچه های جبهه دورم جمع اند. نشسته بودیم؛ ناگاه صدایی بلند شد: آقا آمد! صاحب الزمان علیه السلام تشریف آورده اند! همه از جا بلند شدیم و آمدیم آقا را زیارت کنیم که از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، دیدم... ادامه دارد... @tashaarrofat
(قسمت سوم) وقتی بیدار شدم، دیدم در اتاق بخش اعصاب بیمارستان طالقانی هستم نه هویزه، اما حالت وجد و سروری در خود احساس کردم و این که امیدوار باشم این خواب اثراتی دارد. اول صبح همان روز، پرستار به عادت همیشه آمد و دارو داد، وقتی از اتاق بیرون رفت و درب اتاق را بست، متوجه شدم برای اولین بار صدای درب را شنیدم، خیلی تعجب کردم. به رئیس بخش مراجعه کردم و گفتم: مرا به بخش گوش و حلق و بینی ببرید، مثل اینکه گوشم صدا می شنود. ✨💫✨ مرا آنجا بردند و پس از معاینه دکتر متخصص گفت: بحمدلله، پرده گوش، جوش خورده و باید کاملا مواظب باشی، حمام نروی، آب به آن نرسانی و‌‌... و ضمنا تحت مراقبت باشی و مرتب ما را در جریان قرار دهی. اول دستور سمعکی هم به من دادند، اما الان که با شما صحبت می کنم بحمدلله خوب خوبم و بدون سمعک می شنوم. ✨💫✨ نویسنده (جناب آقای قاضی زاهدی) گوید: من خود العیان دیدم که به عنایت آقا امام زمان علیه السلام، آقای جاوید گوشش کاملا شنوایی دارد و مثل افراد معمولی صدا ها را درک می کند، و تمام مدارک دوره درمان او در بیمارستان مشار الیه موجود است. این موضوع را ایشان در شب ۱۷ رمضان المبارک ۱۴۱۵ برابر ۲۷ بهمن ۷۳، در دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران، به خط خود نوشته و نویسنده در روز پنجشنبه۷۴/۲/۲۵ با ایشان ملاقات داشته است. 📚مجله منتظران شماره ۴۹ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @tashaarrofat
4_5884251404796696430.mp3
8.32M
🌿تشرف شیخ محمد کوفی محضر مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه زمان: هشت دقیقه @tashaarrofat
داستانی از ملاقات با امام زمان ع - @haghshenas_hozeh.mp3
1.34M
🔸داستانی از ملاقات عجل الله تعالی فرجه الشریف 🎙آیت‌الله حق شناس(ره) @tashaarrofat •┈••✾🌹✾••┈• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅دعای امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای عزادران حسینی 🔹آیت الله سید محمدتقی موسوی اصفهانی(قدس سره)[صاحب کتاب شریف مکیال المکارم]میفرماید: 🔻یکی از دوستان صالحم برایم نقل کرد که مولایمان حضرت حجت (علیه السلام) را در خواب دیدار کرده بود 🔸و حضرتش سخنی فرموده بود که مضمونش این است: 🔻«انی لادعوا لمؤمن یذکر مصیبة جدی الشهید، ثم یدعو لی بتعجیل الفرج و التایید; 🔻همانا من برای هر شیعه ای که مصیبت جد شهیدم را یاد کند و سپس برای تعجیل فرج و تایید [امر من] دعا کند، من [نیز] برای او دعا خواهم کرد» 📚مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم(عج)،ج2،ص46 عج @tashaarrofat
4_5938516873472641528.m4a
4.58M
💖برای‌ امام زمانم چه کنم؟💖 تشرف آیت الله مدنی و گلایه امام عصر عجل‌الله از افرادی که در تعقیبات نماز خود برای فرج دعا نمیکنند....😞 @emamamm
شکرگزاری مرد نابینا در بدترین حالت روزی حضرت عیسی علیه السلام از کنار مردی نابینا و مبتلی به جذام و پیسی که اعضای بدنش نیز فلج بود، عبور کرد. این پیامبر الهی با کمال تعجب دید که زبان این مرد به شکر خدا باز است و می گوید: خدا را شکر که مرا از بلایی که اکثر مردم به آن مبتلا هستند، نجات داد. عیسی علیه السلام به او فرمود: [بنده خدا] دیگر چه بلا و مصیبتی بوده که به تو نرسیده باشد؟ او در پاسخ گفت: خدا مرا از بزرگترین بلا که کفر است، نجات داد. پس حضرت دستی بر روی او کشیده و او شفا یافت و پس از آن، از همراهان و ملازمان ایشان شد. 📚 بحارالانوار، ج68، ص33. ✨🍀✨
⭕️ کتاب "رویای نیمه شب" 🔹 بی شک داستان و ملاقات با حضرت مهدی در عصر غیبت، یکی از عوامل دلگرمی شیعیان و تقویت اعتقاد آنان به حضور حضرت است. 🔆 لحظاتی که در اوج گرفتاری و اضطرار، از او یاری میخواهی و منجی حقیقی عالم، نجاتت میدهد؛ شیرین و به یاد ماندنیست. 🔹 رمان "رویای نیمه شب" به قلم مظفر سالاری؛ ماجرای پسری سنی است که سودای عشقِ دختری شیعه را در سَر می پروراند. عشقی که او را به اعتقاد به باورهای آن دختر میرساند. 🔺 نویسنده ضمن بیانِ این داستانِ عاشقانه، ماجرای تشرف "ابوراجح" و شفا یافتن او به دست امام زمان را بیان میکند. @tashaarrofat
701K
سوال توی خوندم داخل کانال گذاشته بودید خانمی به اسم فاطمه زندگیش امام زمانی بوده تاحدی که فاطمه صاحب الزمانی صداش میزدن من دنبال کتاب یا صوتی هستم که بدونم این خانم چطوری زندگی می‌کرده چه نمازهایی چه دعاهایی میخونده توی زندگیش چه کارهایی انجام می‌داد که مورد توجه آقا قرار گرفت زندگینامه داره؟ یا خانم دیگه ای هست که شرح داده باشه که چه کارهایی انجام دادن که پیدا کردن که ما هم الگو بگیریم ازشون و اینکه مگه ما و باقی سادات بچه های حضرت زهرا. س. نیستیم پس چرا میگن محرم نیستیم به امام زمان مگه از پدر و مادر به ما نزدیکتر نیست؟ @tashaarrofat
29.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی شنیدنی از عنایت امام رضا علیه السلام امام صادق (علیه السلام): هر کس رنج و غصّه و مشکلی را از یک مؤمن برطرف سازد، خداوند غصّه های آخرت را از او دور می کند و چون در روز رستاخیز از قبر بیرون می آید، قلبی خُنک و آرام دارد. منبع:محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج ۲، ص ۱۹۹ حجت‌الاسلام @tashaarrofat