🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت117
سارا هم اومد سمتم گوشیمو از دستم گرفت
سارا: من از شما عکس میگیرم
منم چیزی نگفتم و رفتیم کنار چند تا درخت ایستادیم
سارا هم انگار میخواست عکس آتلیه بندازه از ما ،هی میگفت اینجوری وایستین ،اونجوری وایستین
آخرش اعصابم خورد شد و به علی گفتم
- علی آقا اگه میشه با گوشی خودتون عکس بگیرین علی هم گوشی شو از جیبش بیرون آورد و نزدیکم شد ودستشو گذاشت روی بازومو چند تا عکس انداختیم
سارا هم از زاویه عکس گرفتنمون عکسمیگرفت بعد سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم قرار شد بریم یه رستوران سنتی که امیر آدرسشو به علی داده بود
بعد از مدتی رسیدیم رستوران
،چون اخر هفته بود ،رستوران خیلی شلوغ بود
آخر هم یه تخت خالی پیدا کردیم که نزدیکش یه تخت بود که چند تا پسر جوون نشسته بودن و میخندیدن
امیر : شما دوتا برین اون سمت بشینین که پشتتون به اونا باشه
- منو سارا هم بدون هیچ حرفی رفتیم نشستیم
امیرو علی هم روبه رومون نشستن
امیر: با دیزی موافقین ؟
علی : اره خوبه
سارا: عاشقشم
- خوبه ،فقط امیر جان دوتا سفارش بده با هم میخوریم ،چون یکیش واسه یه نفر زیاده
امیر: باشه ،سید تو اینجا پیش بچه ها باش من میام
علی: باشه
بعد رفتن امیر ،سارا گوشیشو از داخل کیفش بیرون آورد و عکسای مسخره ای رو که با امیر گرفته بود نشونم میداد
منم بادیدن عکسا شروع کردم به خندیدن
یه دفعه سرمو بالا آوردم با چهره توهم رفته و کلافه علی مواجه شدم خندمو محو کردم و چیزی نگفتم سارا هم که فهمید چی شده گوشیشو گذاشت داخل کیفش...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸