گفت :همونقدر که آثار باستانی متاثر از فرهنگ و اعتقاد آدماست فلسفه هم متاثره.بنظرت کسی که عمق دنیا روتوی ماده منحصر می دونه و به خدا هیچ اعتقادی نداره با اونی که دنیای مادی رو قسمت کوچیکی از عالم می دونه و به خدای موثراعتقاد داره فرق نداره؟.... غرق حرفهایش بودم ،شربت رحیق مختوم رضوان خانم تمام شده بود .گفتم آخرش چی شد؟گفت آخر رحیق مختوم؟ گفتم نه ، داستان پیچ امینتونو میگم ... هیچی.... ده سال بعد توی تفحص پیداش کردن. روزی که آووردنش چهارشنبه بود.... دیگه کسی یادش نبود امید منو دوس داشته. هیچکی به من سر سلامتی نداد. گلدون پیچ امینی که برام آوورده بود شده بود یه درخت بزرگ تو حیاط. رضوان خانم بغض کرده بود و توی سکوت پذیرایی، اشک از کنار چشمش راه افتاده بود ،با آستین ژاکتش کشید بغل گونه اش و رد اشک را پاک کرد. من آخر از همه فهمیدم که برگشته. از نظر بقیه من دیگه هیچ نسبتی بااو نداشتم.او شهید شده بود اما من داشتم توی این دنیا کنار بقیه زندگی می کردم.دنیا از نگاه مادیها هیچ ربطی به بعدش نداره ، مادی هایی که ممکنه نماز بخونن و روزه هم بگیرن اما همه چیز رو بر حسب عادت اتفاقی می بینن .کسی که به خدا اعتقاد داره هیچ چیزی رو اتفاقی نمی بینه.سر رشته ی همه ی اتفاقات عالم دست خداست.خدای دل نازکی که ذره المثقالی از چشمش مخفی نمی مونه. یک هفته بعد ازینکه آووردنش خواهرش اومد در خونه مون.یه کاغذ توی یه کاور پلاستیکی موقع تفحص از توی جیب لباسش پیدا کرده بودن که برای من نوشته بود.نوشته بود اگر خدا خواست و شهید شدم دم در بهشت منتظرت می مونم..... لیوان توی دستش بود و شربت را آرام هم می زد .دانه های رنده شده ی خیار با حرکت دورانی قاشق، توی شربت می چرخیدند. .قیافه ی رضوان خانم شبیه پیچ بود ، پیچ پر گل... صدای اذان بلند شده بود . از پشت پرده ی توری پنجره دیدم چراغ خانه ی خودمان روشن شد.مامان این ها رسیده بودند .دوست نداشتم از کنارش بلند شوم.احساس می کردم در خانه ی او همه چیز روح دارد ،از ژاکت خوشرنگ زرشکی و گل های پیرهنش تا رحیق مهر و موم شده ی سفالی زیر درخت افرای حیاط.انگار همه چیز در فضایی که او زندگی می کرد معنا دار بود حتی عینکش و آن گره روسری دور گردنش.دوست داشتم رضوان خانم باز هم برایم از خدای دلنازکی بگوید که برای محبوب هایش خیار سکنجبین مختوم گذاشته .خدای پیچ های عاشقی که یک تکه کاغذ را توی دل یک کاور پلاستیکی نگه می دارد تا بعد ده سال انتظار دل پیچ پیر باغچه ی رضوان خانم حیات تازه ای پیدا کند و ایمانش زیاد شود که از دید خدای دل نازک هیچ چیزی مخفی نمی ماند.... کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام طیبه فرید - بهار 1401