بعد شام مردها دارند خاطرات اغتشاشات را تعریف می کنند و ما هم می نشینیم پای صحبتشان! آقا مجتبی می گوید :پسر بچه ی چهارده ساله باید می دیدین چیا تو کوله ش داشت!کوکتل مولوتف ،چاقو....باور کن پسرو رو فوتش می کردی می افتاد به هیچی بند نبود ! آخرشم کاشف به عمل اومد کوکتل مولوتفا تولید یه نفر آدم گردن کلفته که خونه ش تو خیابون فرشته ست!!!!خونه ی هزار میلیاردیشونو تبدیل کرده بود به کارگاه تولید کوکتل مولوتف!مادر و پدرش خارج زندگی می کنن!تو پول غرقن ،یکی نیست بگه تو به چی اعتراض داری؟! امیر میگه : دختره شاید سیزده سالشم نبود که داشت رو دیوار شعار می نوشت! کوله شو‌که ازش گرفتم‌ شروع کرد به التماس کردن.دلم براش سوخت...می گفت غلط کردم! بخدا دیگه نمی نویسم منو دستگیر نکن. منم ولش کردم. مامان حبیبه میگه :چه دخترا پر دل و جرات شدن ،چه کارایی می کنن. پرنیان باخنده می گوید :مامان اینکارا نتیجه ی جو زدگیه نه دل وجرات..