«داستان خدا» چه ماجرای شگفتی!!!! آنقدر قصه اش را برایمان گفته اند که به شنیدنش عادت کرده ایم! بی آن که ابعاد لایتناهی اش را تصور کرده باشیم. بی آنکه رابطه ی خودمان را با عظمت آن داستان پیدا کرده باشیم. خدا در آن داستان دارد با ما سخن می گوید! عجیب است! یک لحظه شکافته شدن آن دیواری که از قضا در داشت، برای هدایت ابدی بشر کافیست! خدا برای تولد او روشی خارق العاده را برگزید ، و او نخست از بطن مادر و بعد از دل خانه ی کعبه متولد شد! وچه کسی می تواند وجه عاشقانه ی اینگونه متولد شدن را دریابد؟ دیوار خانه در داشت اما شکافت!!!! وبگذریم که کمتر می گویند بعد از ورود مادرش از شکاف، کلید خانه، در قفل کارگر نبود و آنجا فقط خدا بود و علی بود ودیگر هیچ نبود!!! مزه ی این داستان عاشقانه را سلمان می فهمد و صعصعه ابن صوحان که هر وقت نامش را هجی می کنم دهانم شیرین می شود! اینکه با گذشت سالیانی اما هیچ ملاتی نمی تواند جای آن شکاف را پر کند و هربار که پر می شود دوباره می شکافد، این ماجرا را ابوذر می فهمد و آن شاعر مجنونی که با شنیدنش آرزو کرده بود ای کاش شانه ی چوبی او بود در دستانش،بین قصه ی گیسویش.... چقدر حیرت انگیز است! اینکه دیوار در داشت اما شکافت.... طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link