«گزینه های خالی روی میز» عمامه اش گیر می کند به سایه بان آبی بالای خودپرداز که در ظل آفتاب بوی پلاستیکش در آمده ، سرش را خم نمی کند! سایه بان را کنار می زند، کارت را می گذارد توی دستگاه، صفحه خودپرداز فعال می شود. _خدای من!!!! سلاااااااام علیکم حاج آقا حالتون چطووووره؟ صفا آووردین! چه خبرررررر از دوران آموزشی!!!!!! تا قبل از شما من اصلا نمی دونستم حاج آقاها سربازی میرن!!!!! حاج آقا یادش به ادبیات رامبد جوان می افتد، خنده اش می گیرد!!!! _امر بفرمایید استااااد با زبان ملی ادامه میدید یا با زبان خصم کافر دوون؟ حاج آقا زبان ملی را انتخاب می کند. _حاج آقا جون رمزتون چند بود؟ اولش توک زبونمه؟ رمز را وارد می کند. _عجب!!!رمزتونم نوربالاااا می زنه! امر بفرمایید گزینه های روی میزو انتخاب کنید! حاج آقا با تردید گزینه ی اعلام موجودی با کسر کارمزد را انتخاب می کند و دکمه را فشار می دهد. _خخخخخخخخخخ!!!!! ای بابا! حاج آقا از شما بعیده؟!!! چرا آخه؟ گزینه ی منتخبتون به شدت خالی بود!!!!چی میگن پس؟ شماها پولارو پارووو می کنید و این صوبتاااا. ببخشیدا! ولی عملیات ناموفق بود استااااااد فقط می تونم به احترام شما کلاهمو بر دارم! حاج آقا کارت را بر می دارد و توی دلش می گوید: لازم نکرده، شما کلاه ملتو برندار، احترام من پیشکشت!! وبعد بدون اینکه سرش را خم کند سایه بان بالای خودپرداز را کنار می زند و می رود..... فراموش کرده بود که دیشب کل موجودی کارتش را واریز کرده بودبه حساب یکی از گروه های جهادی ! از خودپرداز دور می شود.... خیلی دور... طیبه فرید دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link