بعد از ظهر منیژه و داریوش و عطری را توی خاکسپاری همایون ندیدیم. شاید نگران بودند بابا مرتضی یا مامان احترام حرفی بزنند! هیچی دیگه!!!! چیزی به تحویل سال داستانمون نمونده، هر لحظه ممکنه که دایی فرهاد بعد از هشت سال دوری از وطن سر برسه.دوتا پایان برای این داستان پیش روی منه! اول اینکه دایی فرهاد قبل از تحویل سال برسه و حال این خانواده رو ببینه و عبا عمامه شو دربیاره و آستیناشو بالا بزنه و به احترام ساداتِ نگران بگه که نیازی نیست همه جای اتاقو آب بکشه جز همون شیشه ها که مریم دیده سگه لیس زده!و کمک کنه و شیشه اتاقو طاهر کنن و همون قسمت فرشو که خونی شده آب بکشن... دوم اینکه یه باغ داشتیم توی داستان ناتمامِ کتانی های ته چاه!!!!! یادتونه؟ اونجا باغ برادر بزرگ احترام ساداته!!! همگی با هم برن اونجا.... بنظرمن راه اول بهتره!!! عیدتون مبارک، طاعتتون قبول حق https://eitaa.com/tayebefarid