اولین کتاب های غیر درسی که خواندم کتاب های محمود حکیمی بود.
پدرم بی آنکه مرا اجبار یا حتی توصیه کند تعدادی از کتاب های شخصی خودش را به من هدیه داد و من از این که در آن سن و سال، آدم بزرگ به حساب آمده بودم احساس شخصیت می کردم و کتاب ها را با اشتیاق می خواندم.
این کتاب ها تماما کتابهای محمود حکیمی بودند.
کلاس دوم ابتدایی بودم، معلم مهربانی داشتیم که او را دوست داشتم.
قد بلند و موهای بور و چشم های آبی و خلاصه چهره ای اروپایی داشت.
از اینکه شلوار لی می پوشد و ریش هایش را با تیغ می زند غصه می خوردم.
تصمیم به هدایت او گرفتم و مخفیانه یکی از کتابهای محمود حکیمی را انداختم توی کمد شخصی اش که در کلاس نصب بود.
تمام مدت زنگ ورزش آقا معلم مشغول خواندن کتاب بود.
این کار را چند بار دیگر هم تکرار کردم و احساس کردم تلاش هایم دارد نتیجه می دهد و آقا معلم دارد ظاهرش تغییر می کند.
فقط نمی دانم چرا هر وقت مرا می دید لبخند می زد و با من مهربان تر شده بود و گاهی البته سر به سرم می گذاشت.
.
.
.
امروز برای اولین بار تصویر محمود حکیمی را دیدم و البته خبر درگذشتش را.
بسیار به او مدیونم...
@telkalayyam