اسب اصیل و خر قصیل 🖋برای من آقای هاشمی همیشه یک الگوی قابل تحسین بوده است.چه آن موقع که من دانش آموز اول دبیرستان بودم و آقای هاشمی جوش جوانی اش بود و اوج اعتبارش.چه زمانی که در فرازِ فرهیختگی بازنشسته شد و نشست به کتاب خواندن و یادداشت برداشتن و تالیف و ترجمه کردن. چه این روزها که در اوج کمال و کهولت گاهی برای تنظیم داروهای فشار خونش می آید بیمارستان و من با میل و منت برایش کاری میکنم به جبران یک از آن هزارانی که در حقم کرده است. 🖋این بار آخر که آمده بود بر خلاف همیشه که میگفت سرت شلوغ است و وقتت را نمی گیرم، نیم ساعتی نشست. مثل همیشه نبود. آن وسواس پرسیدن و ولع فهمیدن را نداشت.سوال نمیکرد. به جواب ها هم بی توجه بود.از چیزی بیزار بود گویی؟حرفی در گلویش گم شده بود انگار! میدانستم دارد یک لغتنامه  جمع آوری میکند. گاهی میرفتم نزدش و  بعضی واژه های لکی را برایش اِعراب گذاری و ترجمه میکردم. گفتگوهای ما همیشه پیرامون شعر بود و شادی و کتاب و فلسفه و طبیعت و ادبیات. این بار هم سرِ خُمِ سخن را با کتاب و کلمه باز کردیم.استاد چه خبر؟ کار کتاب به کجا رسید؟انگار که منتظر همین سوال بود،چشمه جوشید و بغض لباس بیان پوشید. 🖋کار کتاب را کنار گذاشته ام.برادرم گفته است بیا بنشین بنگاه قولنامه بنویس.آدرس ها را ثبت کن! برای مشتری ها فایل پیدا کن! میگوید کتاب نوشتن هم شد کار.کدام کتاب نویس یا کتابخوانی به جایی رسیده است که تو دومی باشی! بچه ها می گویند تا حالا از کتاب چه عایدت شده که می خواهی این چندرغاز حقوق بازنشستگی را هم حرام کتاب کنی؟ عیال می گوید تو اگر عقل معاش داشتی این عاقبتت نبود. «هُومال بُن هُونَه»۱ زندگی دیگران را چماق می کند و می کوبد به فرق سرم. مال و ماشین مردم را مثل نِشترِ داغ فرو می کند در چشمم. می گویند من اهل ریسک نبوده ام! می دانی منظورشان از ریسک چیست؟ منظورشان از ریسک پدرسوختگی است. پشت هم اندازی. مردِ رِندی را می گویند ریسک. منظورشان این است که چرا سر یک بدبخت دیگری مثل خودم را کلاه نگذاشته ام و مالش را بالا نکشیده ام. می گویند آدم در این روزگار باید گرگ باشد نه بره. رویشان نمی شود بگویند گوسفند! بس که سرزنش شنیده ام کم آورده ام. تمام کرده ام. تمام. دیگر قدرت و قوتی برایم نمانده است. یک عمر با شرافت زندگی کردم اما حالا می گویند شرف یعنی حساب بانکی. شرف یعنی گردش مالی. همه عمر تلاش کردم و فکر می کردم که برنده ام اما حالا می بینم که نامم در تیم بازنده هاست. می بینم هر چه گُل زده ام همه را آفساید اعلام کرده اند. هر چه دویده ام همه خطا بوده است. روی همه جواب های من خط  کشیده اند و می گویند غلط نوشته ای! خراب خوانده ای! من همیشه به شما گفتم که علم از ثروت بهتر است. گفتم راستی و درستی پیشه کنید. از نارو و ناراستی حذر کنید. حالا می بینم که برای شما سرمشق اشتباه نوشته ام. می گویند ثروت از علم و عشق هم بالاتر است. بچه ها می گویند پول که داشته باشی هم علم میخَری، هم عشق. می گویند هر چیزی در این روزگار قیمتی دارد هر کس که ثروت دارد هر چه را بخواهد می خرد. من فکر می کردم دوره راستی و درستی است چه می دانستم  زمانه دو دَرِه بازی است. دوره دلال ها و دوره گردهاست. مرا را سرزنش می کنند که چرا وقتی ارزان بود نخریدی؟ چرا وقتی گران شد نفروختی؟ خانه و باغ و شاسی بلند سرایدار فلان مدرسه را به رخم می کشند و می گویند چطور او توانست اما تو نتوانستی؟ می گویند او عقلش رسید به ارزانی خرید و در گرانی فروخت تو اما، تا سینه رفتی توی کتاب و کلمه و خودت را زدی به کوری و کرّی! می گویند امروزه ارزش آدم ها به فیش حقوقی شان است. به آپارتمان لوکسشان است. به ماشین لاکچری شان است. به حساب های میلیاردی شان است. شرافت و غرور و حلال و حرام چیزهایی بودند که من برایشان جنگیدم. اینها چیزهایی بودند که من پایشان ماندم و از پا افتادم. برایشان جنگیدم و شکست خوردم. هزینه دادم و زیان کردم. راستی مگر دیگران به کجا رسیده اند که من نرسیده ام؟من حسود نام و نان کسی نبوده ام. دمل درون آقای هاشمی سر باز کرده بود. بغضش لباس بیان پوشیده بود. گفتم، 🖋 استاد راه درست را شما انتخاب کردید. شما در سمت فضیلت ایستاده اید. شما صاحب  نامیراترین مال یعنی دانش و دانایی هستید. شما زیبا زندگی کرده اید. زیبایی هرگز زیان نیست. شما آدم معمولی اما همیشه معتبری هستید. نوک عصا را تکیه گاه کرد. بلند شد و گفت؛ 🖋 پسرم، مردم این زمانه عقلشان و عشقشان دیگر در سرشان و دلشان نیست.در چشمشان است. مردم این دوره  خری را که پالان زرین بر پشت و افسار زربفت بر گردن دارد بیشتر از اسب اصیلی که زین چرمین بر شانه و لگام پولادین بر دهان دارد قبول دارند. می دانی چه چیزی آزارم می دهد جناب اکبری؟ گفتم بفرما استاد؟ گفت؛ 🔘سرافکندگی اسب های اصیل و سروَری خرهای خفته در «قَصیل»۲🔘 پ.ن. ۱رقیب خانگی ۲علوفه