چیزی نیست. گاهی وقت ها فکر میکنم دارم دیوانه میشوم. دارم راه میروم که یکدفعه احساس میکنم باید بایستم و تکه پاره ها را جمع کنم، تکه پاره های خودم را. دست ها و پاهایم را.
و بعد نفس راحتی میکشم و میگویم چیزی نیست، به سرم زده! نمیدانی چقدر خوشحال میشوم وقتی تکه پاره هایم را پیدا میکنم. به هر حال آنها را به هم میچسبانم و مدتی سرجاشان میمانند. خیال میکنم تا ابد سر جا میمانند، آن وقت دوباره از هم میپاشم.
#دوبراوکا_اوگرشیچ