خاکستر زرد''
خودی که می دانست تا تمام زندگی اش را می خواهد تا گریه کند اما چشم هایش نورِ کویر را داشت. آرزوی غیر
و پایان این روایتِ کوتاه ، قصه ای که از یه غصه متولد شد ، یه دیوار کوتاه تر برای آوارِ غم هام... اسمش رو ''سایه ی ماه'' گذاشته بودم و همونطور که گفته شد 'سایه هم از ماه فراری شد' من عادت دارم بر اینکه از هر کلمه یه شخصیت بسازم و حالا شما چه شخصیتی رو دیدین؟ ( خودم ، شخصیت تنهایی رو دیدم) نظری بود شنوا هستم!