جیم دلش برای بحث های همیشگی شان تنگ شده بود. +هاوارد _بله؟ +ینی اصلا عذاب وجدان نداری که داری مردم رو به سیگار خریدن جذب میکنی؟ _دوباره شروع نکن... بهت گفتم ما اینجا فقد نامه میزنیم، فاکتور مینویسیم و با شرکت های تبلیغاتی قرارداد میبندیم. +خب همین! میدونی چقد جوونارو سیگاری میکنیم؟ هاوارد هیکل گنده اش را از روی صندلی اش بلند کرد و سمت آبسردکن رفت. همزمان که داشت لیوانش را از آب خنک پر می کرد گفت:ببین جیم، اون جوونی که میخواد سیگاری بشه براش فرقی نمیکنه چه سیگاری بکشه. تبلیغ ما مال زمانیه که یه سیگاری رو متقاعد کنیم بجای چیزی که داره میکشه سیگار ما رو تنفس کنه. +ما در ازای هر کامی که اون میگیره مسئولیم هاوارد... _قهوه میخوری؟ +آره