مرگ در اینجا از فقدان عمل، فقدان خبر، فقدان زندگی و فقدان زمان میآید؛ مرگ اینجا همان روند نیهیلیزاسیون اجتماعی و تاریخی است، روندی که شور و حیات را از همه میگیرد، یا به تعبیر دقیقتر همه را دچار بیحسی و کرختی میکند. این روند خود مرگ را از یادها محو میکند، و در نتیجه خود زندگی را هم از خاطرها میبرد: زندگی فرد بدل به نقش کسالتبار و یکنواخت قطعهای در یک دستگاه عریض و طویل میشود و مرگ او هم صرفاً از رده خارج شدن این قطعه است.
◙ به چهرهٔ مردم در خیابانها نگاه کنید: بیشترشان عجله دارند، نگرانی در صورتهایشان موج میزند و به اطرافشان بیتوجهاند. حس راحتی و شادمانی و در لحظه زیستن از خیابانها برچیده شده است. هوا که رو به تاریکی و شب میرود خیابانها هم سوت و کور میشوند، و اگر از قضا چشمتان به گروهی افراد آسودهخاطر و سرخوش بخورد میبینید معمولاً اهل کشور خودمان نیستند. گرمی، گشادهرویی، مهربانی و صمیمیت بیمزد و منت دارد کمکم از برخوردهای روزمرهٔ مردم با همدیگر رخت برمیبندد. انگار فقط یک چیز از فکر همه میگذرد: آنچه را دنبالش هستند کجا باید پیدا کنند.
#نامههای_سرگشاده #واتسلاف_هاول
#تم_استوری