💢 از زبان یک بیراهه ✍️نفیسه عرب عامری @Farzandekhak1 🔻قبل خورشید از خواب بیدار شدم، مثل همه ی جاده های سحرخیز، اما این بار از شوق همنشینی یک «رد پای محترم» 🔻نمیدانم چرا ولی دوستش داشتم. خوش نشسته بود روی چشم هایم، فکر کردم اینکه می‌گویند قدمت روی چشم یعنی همین، یعنی کسی خیلی عزیز باشد که دیگران رد پایش را روی چشمشان بگذارند. 🔻من هم صحبت خاک و سنگ بودم، اما این بار کسی آمد که سرش تا آسمان میرسید، مهربان می گذشت... 🔻در گرگ و میش هوا دنبالش کردم ولی هرچه گشتم نبود! فریاد زدم: «کجا رفتی؟! هزار جان گرانقدر فدای رد پایت» 🔻و بعد دل‌نگران سر بلندکردم به آسمان و پرسیدم: ردپاهای محترم از روی چشم هایم گم شده تو آن ها را ندیدی؟ 🔻غم، مرا معطل جواب نگذاشت . رو کردم طرف جاده های دیگر، با دهان خاکی و باز سرتکان دادند و گفتند نمی دانیم! 🔻ابرهای دور را صدا زدم که نزدیک تر بیایند، گفتند: از باد بپرس، شاید گم شده ات را دیده باشد. 🔻باد را صدا زدم هنوز نپرسیده، گفت: « من برده ام رفیق قدیمی! ردپاهای محترم را فقط من میتوانم بردارم!» دوباره پرسیدم: «چرا آرامشم را بردی؟ چرا قلبم را همنشین دوباره خاک‌کردی؟ اصلا چرا آن رد پاها آنقدر محترم بودند؟ » باد گفت:«رد پای زائر نباید در زمین بماند، آن ها را تا خورشید می‌برم که زیارت کند، خورشید هرصبح تبرک می کند به خاک کفش هایش » گفتم: زائر؟ گفت : یعنی کسی که زیارت می کند. پرسیدم: « درست بگو من نمی فهمم چه میگویی» باد گفت: « زائر یعنی کسی که امام را زیارت میکند، من هم از زیارت امام آمده ام، هر روز اول صبح هنوز وقتی خورشید طلوع نکرده به زیارت می روم، بعد از آنجا با همراهانمان می رویم بسمت ردپاهایی که اززائران مانده، گردپاها را به آسمان می‌بریم و می‌فرستیم برای خورشید. خورشید بدون گردپای زائران توان نور بخشیدن ندارد! » 🔻این را که گفت، اشکش ریخت روی صورتش و صورت من، و صورت همه بیابان... 🔻به این فکر کردم که دنیا همیشه چه نظم قشنگی دارد که من از آن بی خبر بودم. 🔻به باد گفتم: من جان گرفتم به شوق آن قدم ها که روی چشمانم‌ بود! گفت: نگران نباش، اربعین نزدیک است، آدم ها از همه جای دنیا به دل صحرا می زنند تا زائر باشند... با ناراحتی گفتم: اما من بیراهه ام، کسی مرا نمیشناسد، مگر زائری گم شده! مثل همانی که گردپایش را بردی... باد مهربان‌تر گفت: «به گوش موکب داران می رسانم، به آنها میگویم: بیراهه عاشقی در آن طرف بیابان هست، که دوست دارد زائران روی چشمان او قدم بگذارند. روزی اینجا پر از قدم های زائران خواهد شد. به تو قول می دهم.» و رفت اشک ریختم گِل شدم اشک ریخت و همه بیابان باران شد. 👇به کانال [تولید محتوا] وارد شوید👇 @toolid_mohtava