💢 حرف‌هایت را ثابت کن...! ✍️سلمان ایرانمنش 🔻وقتی رسیدم سخنران روی منبر نشسته و تازه صحبت‌هایش را شروع کرده بود. 🔻در مورد احترام به والدین و بزرگتر‌ها نکاتی می‌گفت. 🔻آنجا پر بود از کودکان و نوجوانانی که شاید مبتلا به این صحبت ها بودند پیرمردی در کنار منبر نشسته بود و کتابی در دستش. 🔻حدسم می‌زدم که بعد از منبر روحانی می‌خواهد مداحی کند. 🔻به روضه رسیدیم و داستان روضه هم در مورد عبدالله بن حسن بود و جانفشانی در راه عمو، شاید بی ارتباط با بحث منبر نبود؛ کسی که به احترام عمویش نمی‌تواند زمین بنشیند و به عشق عمو جان را فدای عمو می‌کند روضه تمام شد و حدسم درست بود. 🔻میکروفن را دست پیرمرد دادن و خواند: ای زینت عرش برین حسین جان … 🔻گاهی نمی‌توانست به درستی از روی عبارات بخواند اما معلوم بود عشق خاصی به این شعر دارد که ساعتی را نشسته تا نوبت او شود و در مدح امامش دقایقی را بخواند. 🔻دیگر نمی‌توانست ادامه دهد و کتاب را دست روحانی داد و گفت تو بخوان منتظر بودم تا ببینم روحانی که در مورد احترام صحبت می‌کرد، الان که مورد امتحان قرار گرفته چه می‌کند. 🔻روحانی کتاب را گرفت و شروع به خواندن برای دل پیرمرد کرد؛ بعضی قسمت هارا روحانی هم نمی‌توانست بخواند چون آمادگی نداشت اما ادامه می‌داد و پیرمرد با هر بیت در عالم خودش غرق می‌شد. 🔻اشک‌هایم جاری شد. ✅ این بار نه بخاطر روضه و غم حسین بلکه برای مکتب تربیتی حسین. 🔻آنجا عشق پیرمردی را دیدم به امامش که می‌خواست حتی یک بیت هم شده در عزای حسین شریک شود. 🔻روحانی را دیدم که بخاطر پیرمردی عاشق نوحه می‌گفت و روضه می‌خواند. 🔻و گریه‌هایم که برای این صحنه سرازیر شده بود. 👇به کانال [تولید محتوا] وارد شوید👇 @toolid_mohtava