بسمه تعالی  نمی‌دانم چه شد که اسمش را گذاشتم نانا اما مطمئنم این اسم بهش می‌آید. به خنده‌های فلفل‌نمکی‌اش، به فاصله‌ی بین دندان‌های جلویی‌اش و به تخسی‌های شیرینش. نانا عمه بودن را به من هدیه داد. عمه بودن چیزی دارد که نمی‌شود توضیحش داد. چیزی مثل نشستن وسط چمن سبز و نم‌دار دشت، مثل نگاه کردن به ابرهای پف‌پفی آسمان آبی، مثل لیس زدن بستنی سنتی، مثل رکاب زدن دوچرخه در میان جاده‌ای که انتهایش ساحل است. عمه بودن می‌گوید بخشی از تو در دیگری متولد شده. یک تکثیر دیگرخواسته و خاص. من و بابا و مامان و بقیه توی نانا جا خشک‌ کرده‌ایم. این خاصیت تولد هر بچه‌ای است که نمی‌گذارد هویت نسلش گوشه‌ای از تاریخ جا بماند. یاد جمله معروف رابیندرانات تاگور افتادم که گفت: تولد هر کودک نشان آن است که خدا هنوز از انسان ناامید نشده است. دهم اردیبهشت، من حس کردم سوار دوچرخه‌ای وسط جاده‌ هستم که انتهایش ساحل است.  بماند به یادگار از فوران احساسات یک عمه‌ی تکثیر شده... @toootak