📝 قسمت 3️⃣ رمان سه قسمتی
تاریخ تکرار میشود ولی #مصباح نه!
📝 سالها گذشت ودیگر #آقا_اصفهانی و #ترابی_یزدی با حمایتهای #استاد برای خودشان کسی شده بودند و در مدرسه او مشغول تدریس بودند.
📝 #دشت_پرور یکی از دانش آموختگان فعال همین مدرسه بود که روزها و سالها درس میخواند و مراتب علمی راپشت سر میگذاشت. او از شاگردان آقا اصفهانی و ترابی یزدی بود.
📝 او هم مانند جوانیهای اساتیدش سر و گوش میجنباند و فعالیتهای سیاسی زیادی داشت. هر روز حرف های کهنه و پوسیده: #تندرو#ضد_ولایت#کج_فهم و... را میشنید اما خم بهابرونمیآورد.
چون میدانست که #تاریخ_تکرار_میشود.
چون دلش گرم بود به #استاد.
⏳ چند سال بعد
📝 ماههای پایانی فارغ التحصیلی #دشت_پرور بود که خبر غم انگیز فوت #استاد کل کشور را در بهت فرو برد و همه را متأثر کرد.😭
دیگر #دشت_پرور ملجأی نداشت وبیپناه شد اماهنوز یادگاران او آقااصفهانی و ترابی یزدی بودند و همین مسأله او را امیدوار کرده بود تا یک هفته قبل از دفاع پایان نامه...
📝 #ترابی_یزدی، #دشت_پرور را خواست. او با خوشحالی و امیدواری خودرا به اتاق رساند.
📝 بعد ازچند دقیقه و مقدمه چینی #ترابی_یزدی حرف عجیبی زد و گفت:آقای دشتپرور شما به خاطر #تندروی هایی که داری حق دفاع ازپایان نامه نداری😯❗️
📝 #دشت_پرور که انگار دنیا بر سرش آوار شده بود از اتاق بیرون آمدو زیر لبگفت:
#تاریخ_تکرار_میشود_ولی_مصباح_نهالهام گرفته از واقعیت با اندکیتصرف
✍🏻 قسمت 1️⃣و2️⃣درکانال👇
#طور_سینا#مِصْبَاح_مَلْجَأْ_هم_بود#قسمت_آخرhttps://eitaa.com/joinchat/911081556C963c6f7595