کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقه‌ی #باهم‌بخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
😁 🤩 💥 شبی از شب های خوابگاه طبق معمول سه عدد مجنون در سالن نشسته بودیم و صحبت میکردیم(ساعت دوازده شب که همانا برای ما سرشب محسوب میشد☺) از هر چرت و پرتی حرف به میان آمد تا به بحث جن رسیدیم😲 مجنون شماره ی یک مشغول صحبت در مورد اجنه ی خانه ی خود شد و دو مجنون دیگر با خیالی آسوده گوش فرا میدادیم😑 اوایل بنده به دل نترس خود از جن میبالیدم😌 و مجنون شماره ی سه میلرزید😀 بحث خیلی ترسناک شده بود و من نیز به خود میلرزیدم😱 اواخر داستان ها یک مجنون دیگر نیز از بیخوابی به ما اضاف شده بود👭👭 تا ساعت یک بامداد صحبت ها ادامه داشت تا اینکه قصد خواب کردیم😴 با ترس و لرز بلند شدیم که بخوابیم😲😲 اتاق ما در سوئیت بود و حمام و دستشویی شخصی☺ مجنون شماره ی یک اتاقش باما فرق داشت و بعد از ترساندن ما و با خیالی آسوده به اتاق خود رفته و خوابید😐 مجنون شماره ی سه از من و مجنون بیخواب خواست جلوی دستشویی بایستیم تا او به اتاق فکر رفته و بازگردد در همین حین دیدیم لامپ حمام روشن است و ما آن را خاموش کردیم😕 ما دو نفر مشغول صحبت بودیم که ناگاه من از حمام صدایی شنیدم تا به خود بیایم و دیگری را خبر کنم در حمام باز شد و موجودی با موهای پریشان خارج شد😱😨😵 خروج آن موجود همانا و جیغ و فرار من همانا🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️ بازگشتیم و دیدیم موجود شبه جن دوست گرامی بوده و از بی مکانی مشغول صحبت با نامزد گرامی در حمام بوده😐 دوباره ایستادیم همانجا تا مجنون شماره ی سه از اتاق فکر خارج شود هنگام خروج او برای اینکه او نیز به ترس ما دوچار نشود با ایما و اشاره به او فهماندیم که کسی در حمام است اما او جور دیگری متوجه شد و با سرعتی همسان با میگ میگ من و دوستم را به گوشه ای پرتاب کرد و خود پا به فرار گذاشت🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️ صدای خنده های ما کل سالن را برداشته بود😂😂😂  بالاخره بعد از خندیدن بسیار برای خواب به اتاق رفتیم که از ترس سه نفری روی زمین خوابیدیم😴😴😴 نصف شب متوجه شدم دوستم از خنده در حال گاز زدن زمین است😕😕 چون مجنون شماره ی سه خواب های آشفته دیده بوده و با پشت دست با قدرت هرچه بیشتر به پیشانی دوست فلک زده مان کوبیده بود 😨😨😨و در کمال تعجب فقط ثانیه ای چشمان خود را باز کرده، ببخشیدی گفته و دوباره به خواب رفته😮😮😮 و ما هنوز مات این ادب مجنونمان هستیم که در اوج خواب برخواسته و معذرت خواسته😆😆😆 ذکر این نکته ضروری است که ما هرشب در سالن سر و صدا راه می انداختیم و همه را بیخواب میکردیم ولی آن شب قول داده بودیم سکوت کنیم ولی بازم هم قسمت نشد😀😀 باور کنید ما مقصر نیستیم😂😂 🌟 @uniquran_shz