کیفش را روی زمین کوبید و گفت؛ _چرا باید جوری که شما می پسندین لباس بپوشم؟😤 پدر با عصبانیت یک قدم به طرفش رفت و گفت +چرا باید جوری که مردای خیابون می پسندن لباس بپوشی؟😔 نگاه شیشه ای دختر در چشمان نگران پدرش منعکس شد. پس از لحظه ای سکوت، دختر از اتاق بیرون رفت و با ناراحتی روی مبل نشست. دقایقی بعد مادرش آرام آمد کنارش... بغلش کرد و گفت؛ فقط طوری رفتار کن که خالق وجودت ازت میخواد❤️ خدایی که گفته تو ریحانه خلقتی و جسم و روحت با حرمت و قابل احترامه🌹 سرش را روی شانه مادرش گذاشت و در چشمه زلال افکارش غرق شد. @Vajebefaramushshode 🌸