برگرفته از كتاب سيره وسخن پيشوايان - تاليف محمدعلى كوشا = امام حسن مجتبى(عليه السلام) پرتوى از سيره و سيماى امام حسن مجتبى(عليه السلام) امام حسن(عليه السلام)، اوّلين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام)، در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى در شهر مدينه به دنيا آمد و بعد از شهادت امام على(عليه السلام) شش ماه حكومت كرد و در سال پنجاه هجرى، به وسيله زهرى كه همسرش جعده به دستور معاويه به او خوراند، در 48 سالگى به شهادت رسيد. مزار شريفش در قبرستان بقيع، در كنار سه امام معصوم ديگر، زيارتگاه خيل شيفتگان آن حضرت است. جلال الدين سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء» مىنويسد: «امام حسن در سال سوّم هجرت به دنيا آمد و شبيه ترين شخص به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در روز هفتم تولّدش، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گوسفندى را براى او عقيقه كرد و موى سرش را تراشيد و هم وزن آن را نقره صدقه داد. او يكى از پنج نفر اهل كساء است. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: پروردگارا! من او را دوست مىدارم پس او را دوست داشته باش. و فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند. ابن عبّاس گفت: حسن بر دوش پيامبر سوار بود، شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب مركبى را سوار شده اى! پيامبر فرمود: بلكه او خوب راكبى است.»امام مجتبى(عليه السلام) شخصيّتى آرام، با وقار، متين، بخشنده و مورد توجّه مردم بود. به فقيران و بينوايان رسيدگى مىنمود و بيش از حدّ در خواست آنها به آنان كمك مىكرد تا زندگىشان تأمين گردد، زيرا روا نمىديد كه سائلى بيش از يك بار از او چيزى بخواهد كه موجب شرمسارىاش شود. او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارايى خويش را در راه خدا بخشيد و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد، نيمى از آن را براى خود و نيمِ ديگر آن را در راه خدا بخشش نمود. امام مجتبى(عليه السلام)، فردى شجاع، دلير و مبارز بود و در جنگهايى كه در ركاب پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىجنگيد در خطّ مقدّم حركت مىكرد. او در جنگ جمل و صفيّن از مبارزان پرتلاش لشكر آن حضرت بود. روزگار امامت آن حضرت امام حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(عليه السلام)بروز كرده و شعله ور شده بود، به عهده گرفت. در نتيجه وضع نابسامان مردمى كه امام با آنان روبه رو بود تنها اين راه باقى ماند كه يا وارد جنگى بىحاصل و يأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، يا پس از سپرى شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را كه به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر ترجيح دهد. و اين امرى طبيعى است كه جنگى كه مردم به آن به ديد شكّ مىنگرند، بىنتيجه و يأسآور خواهد بود. نشانه هاى تاريخى بسيارى وجود دارد كه به تأكيد بيان مىكند امام حسن(عليه السلام)موضع خود را به خوبى درك مىكرد و مىدانست كه مبارزه او با معاويه، با وجود شكّ و ترديدى كه در توده هاى مردم وجود دارد، محال است به پيروزى برسد. كار طرفداران امام(عليه السلام) به حدّ خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه گرايش يافتند و به دليل پول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهم آورد، روى به سوى او نمودند. زعماى كوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(عليه السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسيدند به او اظهار اطاعت و ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشين پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو مطيع و فرمان برداريم ، هر فرمان كه دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم، دروغ مىگوييد، به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به من وفا مىكنيد؟ و چگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مىگوييد، اردوگاه مدائن، ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا برويد.»امام به مدائن رفت، امّا بيشتر سپاهيان، او را رها كردند. حال آيا امام مجتبى(عليه السلام)با چنين مردمى مىتوانست با معاويه بجنگد؟ هرگز. بنابراين، امام حسن(عليه السلام) به خاطر نداشتن نيروى كافىِ مطمئن، ناچار به پذيرش صلحِ تحميلى شد. مواد صلحنامه: مادّه اوّل: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خدا و سنّت فرستاده او(صلى الله عليه وآله وسلم) و به سيره خلفاى صالح، عمل كند. مادّه دوم: پس از معاويه، امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حكومت از آنِ حسين است و معاويه نمىتواند آن را به عهده ديگرى بگذارد. مادّه سوم: بايد سبّ اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و بد گفتن از او بر منابر ترك شود و از على(عليه السلام) جز به نيكى ياد نكنند.