میتوان یک شاخص سیاسی را نیز به دو شاخص پیشین الصاق کرد و آن اینکه فرد در طول حیاتاش شاخصی را برای فعل و یا ترک فعل اصلاحطلبانه مشخص کرده باشد که نزد همگان قابل ارزیابی باشد. من تعمداً این شرط را نادیده میگیرم[۱]؛ زیرا اولاً سنجه واحدی وجود ندارد که دوری و نزدیکی افراد را بسنجد و ثانیاً تبدیل اصلاحطلبی به ایدئولوژی را خطرناک میدانم چون ایدئولوژی از هر نوعاش آگاهی کاذب است و آنچه واقعیت دارد، اصلاحات در میدان عمل و خدمت به مردم و ارتقاء مؤلفههایی است که باعث میشود توان ملی و خیر همگانی رشد کند. از آن سو، ما نیازمند آن هستیم که مردم را به سمت اصلاحطلبیِ فارغ از ایدئولوژی سوق دهیم تا بتوانیم خیل بیشتری از مردم را جذب پروژه خیر همگانی کنیم. یعنی دایره اصلاحطلبی را به قدری تنگ نکنیم که اصلاحطلبان محدود و محصور در چند حزب شناخته شده باشند. مثلاً، یک فعال اقتصادیِ بخش خصوصی که سابقه شفافی دارد و احیاناً خیریهای در جهت سرپرستی ایتام دارد، مطابق دو شاخص «از کجا آوردهای؟» و خدمت در جهت «خیر همگانی» اصلاحطلب است، ولو آنکه در طول عمرش یک سخن سیاسی هم به زبان نیاورده باشد.
به دوم خرداد ۱۳۷۶ بازگردیم و آن رویداد را مجدداً بازخوانی کنیم و بپرسیم چرا سیدمحمد خاتمی ۲۰ میلیون رأی آورد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت، در حالی که نه جریان حزبی قوی داشت و نه نیروی چندانی که بگوییم برای وی تبلیغات گسترده کرده است. خاتمی، در دوم خرداد با مردم از روی کرامت سخن گفت و شأن و منزلت آنها را هدف گرفت؛ آن جمعیت عظیمی که به وی رأی دادند، مردم عادی بودند که لزوماً سیاسی نبودند اما در یک نظام سیاسی یکپارچه و یکرنگ و سیاهوسفید، تفاوت صداقت و فرصتطلبی را درک میکردند. چنانکه در سالهای پیش و پس از خاتمی، روحانیت بر سر قدرت اساساً نماینده وضع موجود تلقی شد؛ عنصری که به باور جامعه فاقد شاخصهای فوقالذکر بود و اغلب مورد اقبال قرار نگرفت و یا به طرفهالعینی با پسزنش سیاسی[۲] مواجه شد.
[۱] من سابقاً از شروط سهگانهای برای تشکیل هسته سخت اصلاحات گفته بودم. آن شروط که در اینجا نیز به دو مورد آن –بهصورت مجمل- اشاره شد، مربوط به کادرهای حرفهای اصلاحطلبان بود. یعنی، در آن حداقل گشودگی را شاهد بودیم حال آنکه برای عامه مردم که من آنها را فطرتاً اصلاحطلب میدانم، دو شرط فوق کافی بهنظر میرسد.
[۲] Political Backlash