جیغ بنفش شادی
رحیم قمیشی
میز غذاخوری خانه ما شیشهای است.
دیشب موقع شام پسرم گفت غذایم را روی میز شیشهای نمیخورم، باید بروم آنطرفتر. رفت دقیقا روبروی تلویزیون نشست. میگفت من کنترل خودم را اگر از دست بدهم نمیتوانم مواظب باشم شیشه میز را نشکنم!
دخترم که رسید او هم همین کار را کرد! غذایش را کشید و رفت کنار پسرم روبروی تلویزیون نشست.
گفتند هم یزدانی برابر تیلور برای طلا میخواهد بجنگد، هم زارع برابر شویلی.
من هم تیلور را میشناختم هم شویلی را، هم روحیه حساس جوانهایم را.
غذایم را برداشتم رفتم کنارشان.
خواستم وقتی کشتی گیران ایران شکست میخورند اشکشان درنیاید!
گفتم بچهها تیلور خیلی قویست، شویلی هم، چندین طلای جهانی دارند. بارها بردهاند.
گفتم بچهها نقره جهانی هم خوبست، فقط خدا کند بچههای ما خوب بجنگند.
اگر هم میبازند، مردانه ببازند.
پسرم چیزی نگفت.
دخترم چپ چپ نگاهم کرد.
قلبم برای بعد از مسابقه میزد.
یعنی برای همه جوانهای ایرانی که امید پیروزی داشتند.
حسن یزدانی رفت روی تشک برابر تیلور
امیر زارع رفت برابر شویلی
هر دو ایستادند
هر دو نترسیدند
هر دو با غرور
هر دو امیدوار
هر دو خندان
هر دو با اعتماد به نفس
نیم ساعت بعد ظرفهای غذا وسط پذیرایی پراکنده شده بودند.
وسایل خانه در هم ریخته بود.
خانمم احساس میکرد همه با هم دیوانه شدهایم.
یزدانی قهرمان شده بود.
زارع قهرمان شده بود.
آنها حق استقامتشان را گرفته بودند
آنها حق تمریناتشان را گرفته بودند
حق عزم و جدیتشان را گرفته بودند
حق غرور بهجایشان را گرفته بودند...
و ما حقمان را از شادیهای نکرده
حقمان را از غرور لگدمال شدهمان
حقمان را از بغضهای طولانیمان
ما شاد بودیم...
آنقدر که خانه را به هم ریختیم
آنقدر که از دعوای خانم هم نترسیدیم!
همسرم به دیوانگیمان میخندید
پسرم به اینکه من بلد نبودم شادی کنم
دخترم به اینکه میتوانست نترسد و جیغ بکشد
جیغ شادمانی
بالا و پریدنهای من و بچهها
دور خانه میچرخیدیم و میخندیدیم
ما شاد بودیم
شاد شاد
ممنونم یزدانی
ممنونم زارع
دیشب همه خوشحال بودیم از ایرانی بودنمان
خوشحال بودیم از زنده بودنمان
خوشحال بودیم از اشک ریختنمان
از شکسته شدن وسایل خانه...
خدایا شکرت