نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و به‌کمک آنها واقعه‌ای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند. این تقارن 2 موضوع دور از هم، دقیقاً یکی دیگر از المان‌های ادبیات پست‌مدرن است. کنار هم قرار گرفتن 2 فرهنگ و سنت همیشه بر جذابیت هر نوع هنری می‌افزاید؛ چنانکه در انواع هنرهای بصری فراوان دیده‌ایم. ولی به شخصه دوست داشتم این تقارن گاهی هم تبدیل به تقابل می‌شد. در هیچ دیالوگ یا هیچ موقعیتی در رمان، ندیدم که بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش از دیدن تغییرات به‌وجودآمده در گذر زمان ابراز شگفتی کنند یا حتی به وجد بیایند. پریزاد خیلی عادی حتی وارد دفتر کار امروزی نویسنده می‌شود و از دیدن هیچ وسیله‌ای ابراز تعجب نمی‌کند. تشکری در این رمان گاهی با استفاده از نظرگاه دوم‌شخص مفرد که نظرگاهی تکنیکی است و گاهی با نثری زیبا که تک‌تک کلماتش سر جای خود نشسته و گاهی هم با دیالوگ‌هایی محاوره‌گونه، با خواننده وارد چالش می‌شود که این خود نوعی برداشتن مرز میان ادبیات عامه و ادبیات تکنیکی‌تر است (ادبیات خاص نامگذاری‌اش نمی‌کنم!). این ویژگی که از ویژگی‌های مهم ادبیات پست‌مدرن است، باعث جذب مخاطب عام می‌شود و در عین حال، خواننده‌ای که به تکنیک‌های ادبی مسلط است، دست‌خالی از کتاب برنمی‌گردد. اینگونه است که ادبیات در زندگی هر کسی جریان پیدا می‌کند و هنر فقط برای هنر باقی نمی‌ماند. رمان اوسنه گوهرشاد واقعه‌ای تاریخی را روایت می‌کند، بنابراین می‌توان با رویکردی تاریخی نیز به آن نگاه کرد. در رویکرد تاریخ‌گرایی نوین، بررسی ارتباط بین زبان و دانش و قدرت درون‌تاریخی مدنظر است. در این رمان، دانش و قدرت زمانه آن دوره بخوبی نمود دارد. 2 شخصیت امینه و فتح‌الله پاکروان نماینده دستگاه قدرت و عقاید رضاشاه هستند. این دو بتازگی از فرانسه برگشته‌اند و به‌ عنوان 2 مستشرق می‌خواهند هم بنیادی نو و غربی در عقاید عامه مردم ایجاد کنند و هم به این وسیله، راهی به قدرت و دربار باز کنند. آنها با برپایی کافه مولن‌روژ و حتی با آوردن تک‌تک وسایل‌شان از فرانسه و برپایی مجالس جشن و رقص زنان و دختران بی‌حجاب، مجری قدرت زمانه خود هستند. ولی آیا نویسنده به‌لحاظ آوردن زبان تاریخی آن دوره خاص، موفق عمل کرده است؟ آیا بانو گوهرشاد و پریزاد مثل زمانه خودشان صحبت می‌کنند؟ محل وقوع حوادث رمان مشهد است و نویسنده که خود اهل شهر مشهدالرضاست، بخوبی از پس توصیف‌های جغرافیایی رمان برآمده است، ولی دریغ از یک دیالوگ با لهجه مشهدی! در سراسر این رمان هیچ اثری از لهجه نیست، حتی صادق و خانواده‌اش که از عامه مردم قلمداد می‌شوند، هیچ لهجه‌ای ندارند. اگرچه به‌کارگیری بیش از حد لهجه لذت خواندن یک متن را کم می‌کند اما استفاده از آن در حد چند جمله به شیرینی اثر اضافه می‌کند. در آخر این سطور، باید اضافه کنم که با وجود خرده‌بهانه‌هایی که به رمان گرفتم، خواندن این رمان را به همه، بویژه به نوجوان‌ها و جوانان توصیه می‌کنم. معروف است که ملتی که تاریخ دیار خود را نمی‌داند، مجبور به تکرار آن خواهد شد. چه بهتر که هم گوشه‌هایی از تاریخ سیاسی و مذهبی و اجتماعی کشورمان را در قالب رمان‌ و داستان کوتاه بخوانیم، هم به‌لحاظ ادبی لذت ببریم و هم آگاه شویم؛ همان‌گونه که نویسنده در همین رمان نوشته است: «شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردن‌کلفت‌تر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی اما می‌شود تاریخ را کاوید، گذشته را زیر و رو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقیناً می‌توانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته می‌توان آینده را تغییر داد؛ بی‌شک!»