جنس دوم یا الگوی سوم؟!
سیری بر زیست زنانه از دیرباز تا اکنون
زهرا محسنی فر
در زمانهای قدیم، زن جنس درجه دو محسوب میشد؛ «جنس دوم». موجودی که از طفیلی وجود مرد آفریده شده. نهتنها حق مالکیت نداشت، بلکه خودش سرلیست مایملک مرد بود. ارث که نمیبرد هیچ، بعضا به ارث هم میرسید. هیچ مردی زن را شریک خود نمیکرد، اما گاهی زنی بین مردها به اشتراک گذاشته میشد. دختری خونبهای جدال دو ایل میشد تا خصومتها فروکش کند و خونبس حاکم شود. در جنگها گاهی زنها که حرجی بر آنها نبود، به حراج اسارت میرفتند و گاهی باجسبیل میشدند تا خطر جنگ را از شهری زیرسبیلی رد کنند. چه دختران که زنده به گور شدند تا ننگ دخترآوری از چهره سیاه پدران شسته شود. آنها که زور در بازویشان گندیده بود، زن را «ضعیفه» خطاب میکردند تا فیگور قدرت بگیرند. برخی نیز که خود را عقل کل میدانستند، برچسب «ناقصالعقل» بر پیشانی زن میکوبیدند. در دوگانه نانخور-نانآور، کفه ترازو به نفع مرد سنگینی میکرد و انگشت اتهام به سمت زن بهعنوان مصرفکننده منابع و عنصر هزینهساز دراز میشد. القصه زن در نگاه جوامع قدیم موجودی آسیبپذیر و ضعیف جلوه میکرد و زنها خود با این هویت اجباری کنار آمده بودند.
آنها که دلشان برای این موجود بیدفاع آسیبپذیر میسوخت و میخواستند کاری کنند کارستان تا خیالشان از امنیت زن راحت شده و وجداندرد آزارشان ندهد و در وزر و وبال حضور زن در اجتماع گرفتار نشوند، فکری بکر به ذهنشان رسید. آنها نسخه خانهنشینی را برای زن تجویز کردند تا اساسا صورتمسأله را پاک کرده باشند. چهاردیواری زن را از گزند در امان میداشت و بسترهای آسیب را از بین میبرد. وظایف فطری و غریزی زن همچون فرزندآوری و تربیت نسل، که عرفا در اندرونی محقق میشود، نیز مستمسک خوبی شد تا عقبه نظری و علت تامه التزام زن به چهارچوب بیت شود. زن تراز با این قرائتها، زنی بود که با خانهنشینی و انجام وظایف مادری و همسری و پذیرفتن چهارچوب درب منزل بهعنوان خط قرمز، خود را از گزند اجتماع گرگصفت مصون میداشت و امور خارج از بیت را مطلقا به مرد خانه میسپرد. بدینترتیب پشت هر مرد موفق، یک زن خانهنشین بود که توان چوب لای چرخ گذاشتن در امور مرد را نداشت و اجازه میداد جنس برتر به مراتب بالاتر برسد. «تحجر»، شاید مناسبترین عنوانی باشد که میتوان بر پیشانی این تفکر چسباند. تحجر را نباید پدیدهای عصر حجری دانست بلکه این جریان فکری با رنگ و لعاب نو هنوز کم و بیش ظهور و نمود دارد.
«همیشه پای یک زن در میان است.هیس! زنها فریاد نمیزنند.» این جملات را زیاد شنیدهایم. عدهای زن را عامل تباهی حکومتها و جوامع و محرک اولیه جنگها و خونریزیها میدانند. همان زنی که افسونگر است و آدم را از بهشت محروم کرد. همانی که اغواگریهایش مردها را از راه به در میکند. چه شیخصنعانها که دل و دین و عقل و هوش به دختری ترسا دادند و قافیه ایمان را باختند. چه برصیصاها که پای دخترکی ایمان از کف دادند. جنس لطیفی که «کید عظیم» دارد و پیامبری چون یوسف هم از مکر او در امان نبود. چه دستها که جای ترنج بریده شد و چه یوسفها که به هوای تن ندادن به هوس زنان به زندان، تن دادند. همیشه لولیان شوخ شیرینکار، شهر را به آشوب کشیده و خوان را به یغما بردهاند. مُهر «سلیطهگری» و «عفریتهخویی» را گروهی بر جبین جنس زن زدهاند، تا نشان دهند که زن ذاتا آسیبزاست و تکوینا تهدید محسوب میشود. وقتی زن در منظر جامعه قرار میگیرد، مرد برای حفظ خود به تلاطم و زحمت میافتد و این مشکلی بس عظیم است. اما چاره چیست؟! عقلای این قوم همچون اسلاف خود چاره را در حبس زن در اندرونی دیدند تا اساسا مسأله را از روی میز بردارند. حصر خانگی، راهحل این نحله فکری برای در امان ماندن از امالفساد زن بود. این نگاه به زن را جریان سلفی پایهگذاری کرده است. باغچه اعتقادات خود را اگر شخم بزنیم، حتما رگههایی از این نوع نگاه را خواهیم یافت. تحجر و سلفیت با دو نگاه متفاوت یک نسخه واحد برای زن میپیچند؛ زن را چه به اجتماعیات!
قرنها این نگاهها بر جوامع بشری، فارغ از عقیده و مذهب و رنگ و نژاد، سایه افکنده بود و زنها هویت اجتماعی نداشته و ساحتی تکبعدی و درونبیتی داشتند. دنیا چرخید و چرخید و بربرهای اروپا به تمدن رسیدند و انقلاب صنعتی کردند. آنها که به گواهی تاریخ تمدن ویل دورانت روزی در منازل خود از نعمت توالت محروم بودند، حالا دنبال احداث کارخانه و جذب نیروی کار بودند و پایههای زندگی ماشینی را بنا مینهادند. خیلی زود سوت کارخانهها مثل نفخ صور در سراسر اروپا پیچید و انسانها وردست ماشینها و چرخدندهها شدند.
ادامه 👇👇