🔻دغدغۀ بنیادین تحوّل
🖊 مهدی جمشیدی
۱. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی نوروزی خویش، برای چندین بار بر مسألۀ «تحوّل» تأکید کردند و دربارۀ آن از زوایای دیگری سخن گفتند. شاید بیش از یک دهه است که ایشان به تحوّل میاندیشند و بر آن اصرار دارند. این امر نشان میدهد برخلاف کسانی که بازاندیشی را یک «ضرورت پسااغتشاشی» و برخاسته از «فشار ناخواستۀ بیرونی» تصوّر میکنند، این امر قدمتی بسیار فراتر از حادثۀ سال گذشته دارد. برخی تلاش دارند که از اغتشاشهای سال گذشته، یک نقطۀ عطف بسازند و دربارۀ ابعاد آن مبالغه کنند و به این واسطه، نظام را در بنبست و گرفتار تنگنای نفسگیر معرفی کنند. این در حالی است که حیات انقلاب، آمیختۀ با حوادثی از این دست بوده است و از همان سالهای آغازین دهۀ شصت، بدنۀ جریان متجدّد در شاخههای مارکسیستی یا لیبرالیستیاش، تلاش کردهاند که انقلاب را دچار تنش و توقف و اضمحلال کنند. تجربههای پیشین، بسیار خطرناکتر و دشوارتر بودند و با این حال، هیچیک نتوانستند انقلاب را به حاشیه ببرند و جامعه را با خود همراه و همداستان کنند. تجربۀ اخیر از هر جهت، بسیار فروتر و نازلتر از همۀ آنها بود و ازاینرو، انقلاب آن را نیز پشت سر نهاد و بهسلامت، عبور کرد. اگر بنا بود حادثههای اینچنینی یک لحظۀ مهلک تاریخی و همچون نقطۀ عطف شمرده شوند، باید برای برخی از تجربههای سهمگین گذشته، این منزلت در نظر گرفته میشد. بدین جهت، اغتشاشهای سال گذشته، مبدأ و منشأ دغدغۀ اساسی تحوّل نیستند و تحوّل، «ریشۀ عمیق» و «ماهیّت خودانگیخته» دارد.
۲. مسألهای که مولّد تحوّل بوده و آن را ضرورتی و بایستنی ساخته است، حضور و حیات برخی اختلالهای حاکمیّتی و اجتماعی هستند که عبور از دهههای گذشته و اندوختن تجربهها و مشاهدۀ واقعیّتهای میدانی و عینی، آنها را آشکار کرده است. این خصوصیّت هر ساختار سیاسی است که با گذشت زمان و حرکت در امتداد راهی که برای خود در نظر گرفته است، هم با ضعفها و کاستیهای خود آشنا میشود و هم چهبسا گرفتار برخی چالشها و معضلات میشود. دراینحال، نباید محافظهکارانه به حفظ وضع موجود اندیشید و از تحوّل هراسید، بلکه باید در هر لحظه از صیرورتهای حاکمیّتی و اجتماعی، خویش را با غایات و خطّ اصیل انقلاب سنجید و خلاءها و خلافها را شناسایی کرد و آنها را برچید. آغشتهشدن به پارهای از نقصانها و ناکارآمدیها، چندان دور از انتظار نیست و هر حرکت انسانی، چه فردی و چه اجتماعی، خواهناخواه ترکیبی از تجربههای تلخ و شیرین و افتوخیزها است، امّا بیاعتنایی به خودانتقادی مستمر و زدودن ضعفها، آفتی است که جان و جوهر انقلاب را میفرساید و آن را به پوستهای بیهویّت تبدیل میکند. ازاینرو، هم در پیش گرفتن طریق «مماشات» و «توجیه» خطاست و هم «ناامیدسازی» و «القای بنبست». حاکمیّت و جامعه دچار برخی آفتها هستند، امّا هرگز گرفتار ارتجاع و استحاله و فروپاشی نشدهاند و در انتهای کوچۀ بنبست، ننشستهاند، بلکه به نقصهای خود تنبّه و توجّه یافتهاند و در حال تولید «ارادۀ قاطع» برای رقمزدن تحوّل هستند.
۳. حاجت به تحوّل، برآمده از «خودآگاهی تاریخیِ» ما است و حیات و هوشیاریمان را نشان میدهد، نه افول و سقوطمان را. ما در مرحلۀ «خودانتقادی» و «خویشترمیمی» قرار داریم و میخواهیم ارزشهای اساسی انقلاب را در درون خویش، بازسازی و بازتولید کنیم. جالب اینکه انقلاب، آنچنان بر حال و وضع جمعی ما سایه افکنده که ما هم کاستیهای خود را در افق معناییِ انقلاب، مییابیم و میفهمیم و هم راه علاج را در چهارچوب تفکّر انقلابی طلب میکنیم. «عهد انقلابی»، همچنان پابرجا و غالب است و مسلّطترین و عمومیترین خودفهمیِ تاریخی ما است. همین امر از تداوم و تفوّق انقلاب حکایت میکند و از امتداد یافتن تاریخ انقلابی سخن میگوید. پس تحوّل، انقلابزاد است نه انقلابخیز. تحوّل، در برابر انقلاب و بیگانه از انقلاب نیست و نمیخواهد از انقلاب، عبور کند و دیگریِ انقلاب را به رسمیّت بشناسد، بلکه اینچنین تحوّلی، تولّد دوبارۀ خود انقلاب است؛ به این معنی که ارزشهای انقلابی، یک بار برای همیشه محقّق نمیشوند، بلکه باید در هر دورهای، دوباره و چندباره به آنها بازگشت و آنها را طلبید و خود را بر اساس اقتضاهای آنها روزآمد کرد. نظریۀ «نظام انقلابی»، از همین امر حکایت میکند که باید میان «ایستایی نظام» و «پویایی انقلاب»، جمع برقرار کرد و «شدنهای انقلابی» را بر شانۀ «مدار نظام»، تعریف و تطبیق نمود.