3- تقابل این دو جریان -که برای هر دو منافع ملی ایران و افغانستان اهمیت داشت- ادامه‌دار بود تا اینکه رهبر انقلاب در ششم شهریورماه سال 1400 در دیدار با رئیس‌جمهور و اعضای دولت جدید، موضع ایران را طرفداری از «ملت افغانستان» خواندند. این موضع، عملا پرونده تعجیل برای به‌رسمیت شناخته شدن طالبان را از دستورکار خارج کرد. چند روز بعد با تشکیل کابینه موقت طالبان (18 پشتون، دو تاجیک و یک ازبک) و پس از آن تعطیلی مدارس متوسطه دخترانه، واقعیت تغییر طالبان برای افکار عمومی عیان شد. ایران حاضر نبود حکومت این‌چنینی را به‌رسمیت بشناسد و به‌صورت رسمی نیز اعلام کرد تنها وقتی حکومت جدید طالبان را به‌رسمیت می‌شناسد که دولت فراگیر با حضور همه اقوام تشکیل شود. با وجود این موضع رسمی و تاکید چندباره آن از سوی دستگاه دیپلماسی ایران، همچنان از ایران دو صدای متفاوت به کابل مخابره می‌شود. همین امر باعث شده است طالبان دربرابر ایران، جسارت بیشتری به خرج دهد؛ چراکه می‌داند در تهران، رویکرد واحدی در مواجهه با آنها وجود ندارد. 4- اواخر اردیبهشت سال‌جاری سیدابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور کشورمان به هیات حاکمه افغانستان درباره حقابه ایران هشدار داد. اگرچه با توجه به عدم وجود عقلانیت در کابل، بهتر بود این هشدار توسط فرد دیگری به طالبان داده می‌شد اما پس از این هشدار و اظهارات وزیر امور خارجه، جریانی که از «تغییر طالبان» می‌گفت کلیدواژه جدیدی را ساخته و پرداخته کرده‌اند و از «خطر جنگ»! با طالبان سخن گفته‌اند. این تداوم همان ادبیاتی است که در دولت قبل عده‌ای خواهان مماشات تهران دربرابر واشنگتن به‌دلیل نگرانی از خطر جنگ بودند. به‌نظر می‌رسد این جریان صدای نسبتا بلندی نیز دارد که حتی وزیر امور خارجه نیز از آن متاثر شده است و به خطا می‌گوید: «ما نمی‌خواهیم خاطره تلخ مزارشریف تکرار بشود.» این دقیقا همان موضوعی است که هواداران به‌رسمیت شناخته شدن طالبان این روزها بر طبل آن می‌کوبند و از این طریق می‌خواهند تهران همچنان دربرابر طالبان مماشات کند. آنها همان‌طور که دو سال قبل از تحلیل و فهم طالبان عاجز بودند، امروز نیز در درک واقعیت‌های منطقه‌ای همان عجز و ناتوانند. طالبان به‌خوبی به این نکته پی برده است که برای به‌رسمیت شناخته شدن حکومتش در عرصه بین‌الملل، ابتدا باید در منطقه وجاهت پیدا کند و به‌رسمیت شناخته شود. ماجراجویی‌های احمقانه طالبان، پرونده به‌رسمیت شناخته شدن آنها را برای همیشه به بایگانی تاریخ خواهد فرستاد، بنابراین این کشور نه توان جنگ را دارد و نه آن را به‌نفع خود می‌بیند. 5- تداوم تقابل این دو دیدگاه درباره افغانستان، همچون دو سال گذشته، منافع ملی ایران را پیش پای طالبان ذبح می‌کند. اگر رویکرد جریان نخست که با کلیدواژه تغییر طالبان به استقبال تحولات افغانستان رفت و اکنون به خطر جنگ رسیده است درست بود و منافع ملی را تامین می‌کرد، برای دریافت حقابه نیاز به هشدار بالاترین مقام اجرایی کشور نبود. واضح است که این مسیر انحرافی، تامین‌کننده منافع تهران نیست، بنابراین لازم است بلندگوهای پرسروصدا و عمدتا ناآشنا به تحولات بین‌الملل که درپی هر رخدادی دربرابر طالبان، ایران را متهم می‌کنند، خاموش شوند. 6- موضع رسمی ایران در مواجهه با تحولات افغانستان واضح است. تهران به هیچ عنوان حاضر به به‌رسمیت شناختن طالبان بدون تشکیل دولتی متکثر از همه اقوام افغانستانی و قبول برخی تعهدات دیگر در حوزه مسائل امنیتی نیست. با وجود تلاش‌های جریان «تغییر طالبان»، نه تهران قصدی برای تغییر موضع خود دارد و نه به‌نظر می‌رسد طالبان علاقه‌ای به مشارکت سایر اقوام در دولت داشته باشد؛ چراکه اگر چنین نبود، تیرماه سال گذشته در نشست علمای افغانستان، رهبر طالبان مردم را به اطاعت محض از رهبری خود فرا نمی‌خواند و در قطعنامه پایانی نشست نیز مردم بر بیعت با امیرالمومنین! و اطاعت از وی دعوت و مخالفان به سکوت یا تهدید به سرکوب فراخوانده نمی‌شدند. طالبان نمی‌تواند سایر اقوام موجود در افغانستان را به‌رسمیت نشناسد و از کشورهای منطقه انتظار داشته باشد که آنها را به‌رسمیت بشناسند. با وضع موجود این گروهک باید دهه‌ها در آرزوی به‌رسمیت شناخته شدن باقی بماند. البته اگر با شیوه فعلی بتواند حکومت را برای دهه‌ها در اختیار داشته باشد. پایان