🌈 شهادت رضا حاتمی 🌷
⚪️ بچههای کانون طه، مسئول حفظ امنیت میدان وثوق و چهارراه سیمتری نارمک تهران بودند. آنها که سنشان از 17 بیشتر نبود، اسلحه بهدست و آماده، در گوشه و کنار چهارراه موضع گرفته بودند تا از هرگونه تحرک منافقین جلوگیری کنند.
"رضا حاتمی" جوان 16 سالهی خوش برخورد، با اخلاق و با ادب که همهی بچههای کانون دوستش داشتند، کنار خیابان ایستاده بود. صبح روز چهارشنبه 18 شهریور 1360 که آنجا بودم، برای آخرین بار رضا را دیدم. با او سلام و احوالپرسی کردم و گپ زدیم.
بعد از ظهر، یک دستگاه اتومبیل شخصی "فورد تانوس" سبزرنگ، حامل شش نفر که لباس سبز مشابه لباس سپاه برتن داشتند و ریش و چهرهشان هم مثل پاسدارها بود، به چهارراه رسید. یکی از بچههای کانون که با اسلحه کنار خیابان ایستاده بود، بهخیال اینکه بچههای سپاه هستند، با آنها سلام و احوالپرسی کرد. دقیقهای نگذشت که ماشین در کنار چهارراه ایستاد، یکی از آنها که همهشان اسلحهی یوزی در دست داشتند، پرید پایین و یک کوکتل مولوتُف وسط چهارراه انداخت. با شعله کشیدن بنزین، همهی ماشینها که در تردد بودند، یا کنار خیابان ایستادند یا مسیرشان را سریع عوض کردند. بچههای کانون متعجب مانده بودند که چه شده است. کسی حواسش به بازوبندهای قرمز آنها نبود.
تا بچهها بهخودشان بیایند و برای درگیری آماده شوند، دو دستگاه مینیبوس که کمی عقبتر از فورد میآمدند، ایستادند و تعدادی پسر همراه دخترهایی که برای فریب مردم چادر بهسر کرده بودند، پریدند پایین و شروع کردند به شعار دادن علیه امام خمینی.
جدای از سرنشینان فورد، تعدادی دیگر از منافقین، در گوشه و کنار خیابان کمین کرده و بهطرف هرکس که مخالفت میکرد، شلیک میکردند.
هدف اصلی آنها، دفتر حزب جمهوریاسلامی منطقه 8 بود. منافقین آنجا را برای خود مرکز هدایت همهی عملیات نیروهای حزباللهی فرض میکردند. جالب این بود که در دفتر حزب منطقه 8، بهغیر از حاجآقا فراهانی که مسئول آنجا بود، چندنفر دختر و پسر جوان که فقط کارهای تبلیغاتی مثل نوشتن پلاکارد و پخش پوستر و عکس میکردند، هیچکس دیگری نبود. اصلاً ساختمان حزب منطقه 8 آنقدر اهمیت نداشت که مرکز عملیات باشد.
منافقین شروع کردند به شلیک طرف پنجرههای حزب. طبقهی بالا و پایین، و واحدهای کناری دفتر حزب، همه خانهی مسکونی مردم بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. یکی دوتا کوکتل مولوتُف هم بهطرف ساختمان پرتاب شد. ساعتی نگذشت که چهارراه سیمتری پر شد از اجساد و مجروحین منافقین که این طرف و آنطرف افتاده بودند.
رضا حاتمی که گلوله تمام کرده بود، سریع برگشت طرف کانون. همین که رویش را بهطرف میدان وثوق برگرداند، یکی از منافقین که در گوشهای کمین کرده بود، از پشت به او نزدیک شد و گلولهای به کمرش شلیک کرد. رضا با صورت بر زمین افتاد و منافق تا خواست بگریزد، یکی از بچههای کمیته، از دور پای او را نشانه گرفت، با تیر زد و اسیرش کرد. گلولهی شلیک شدهی منافق، از قلب رضا خارج شد و به قبضهی اسلحهی یوزی اصابت کرد.
وقتی مادر رضا حاتمی را برده بودند پهلوی قاتل پسرش، او یک شاخه گلسرخ را جلوی منافق انداخته و گفته بود:
- تو گُل من رو توی جوونی پَرپَر کردی ...
🌷شهید "رضا حاتمی" متولد: یکشنبه 15 اسفند 44 شهادت: چهارشنبه 18 شهریور 60 درگیری با منافقین در تهران. مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی 24 ردیف 93 شمارهی 47
(داودآبادی(
🆔
@yade_ayyam