🔻در پیشینۀ تاریخی بحث اخیر بر سر وحدت 🔸️یادداشتی مهم از دکتر سجاد صفارهرندی ماجرا ماجرای دیروز و امروز نیست. بحث این روزهای ما دربارۀ وحدت عقبۀ تاریخی دارد. اگر نخواهیم خیلی عقب برویم، دست کم از دهۀ 1340 ما با دو مکتب یا دو مدرسه مواجهیم: از یکسو، مدرسۀ انقلاب اسلامی که اسلام/تشیع را به مثابه دعوتی فراگیر و عمومی در جهت اقامۀ حق و قسط طرح میکند. در مقابل مدرسه ای (البته ریشه دار و کهنسال) که خود را نگهبان تشیع به مثابه نوعی کیش و آموزۀ تاریخی قلمداد میکند. موارد تمایز این دو مدرسه متعدد است اما مشخصاً در سطح هویتی مدرسۀ انقلاب اسلامی دیگریِ خود را «رژیم» و در امتداد آن غرب و صهیونیسم می¬بیند و جریان دیگر، که مسامحتاً می¬تواند جریان «سنتی» یا «ولایتی» نامیده شود، به عادت تاریخی هویت خود را در تمایز با عامۀ مسلمین (اهل سنت) یا در مراتبی در تقابل با جریان¬های بدعت آمیزی چون بهائیت و وهابیت تعریف میکند. در اینجا ما صرفاً از دو ایده یا گفتمان علمی و کلامی که در دوره ای از تاریخ تشیع مقابل هم بوده اند سخن نمی گوییم. سخن از تضادی واقعی و داغ و زنده است. خاطرات پرشمار انقلابیون از آن سالهای تنگنا و شدت و مبارزه حاکی از این واقعیت است که زخمی که آنان از این نارفیقان همخانه میخوردند کم از زخم داغ و درفش دستگاه امنیتی رژیم نبود. «ولایتی»ها البته داغ و درفش نداشتند اما سلاحی داشتند بسیار قدرتمند: زخم زبان. کاری بودن این زخم زبانها را اگر میخواهید ببینید به منشور روحانیت امام مراجعه کنید. (پیام سوم اسفند 67) همان امامی که دنیا و مافیها را در برابر عمل به تکلیف خود هیچ می انگارد، بعد از گذر سالها با یادآوری جفاکاری و زخم زبان «ولایتی»ها و «حجتیه ای»ها سینه اش تنگ و بیانش تلخ میشود. وقتی انقلاب شد، درخشش نور آن چنان بود که کمتر دیده ای توانایی چشم پوشی از آن را داشت. این چنین بود که اغلب سنتی ها و حجتیه ای ها و ولایتی ها هم ولو دیر به انقلاب پیوستند. برخی صادقانه عهد جدید بستند و بعضی محاسبه گرانه به انتظار گذر زمان نشستند. با گذشت زمان این تمایزها و تفاوتها مجددا سر بر آورد ولی در دهۀ نخست انقلاب میدان واقعی عشقبازی با ولایت چنان نزدیک و آدرس آن در جبهه های غرب و جنوب چنان سرراست بود که مجالی به خودنمایی دیگران نمی داد. اما در دهه های بعد این شرایط تا حدی دگرگون شد. در سایۀ ناملایمت ها و ناکامی های انقلاب، جریان سنتی مجدداً فضایی برای تجدید حیات یافت و بر تمایز خود از مدل دینداری انقلاب اسلامی تأکید کرد. چیزی که خود را در تأکید مضاعف بر اموری چون قمه زنی و مجالس موسوم به عیدالزهراء و برنامه های تبلیغاتی شبکه های ماهواره ای ظاهر میساخت. فراتر از این، فرآیندی آغاز شد که اینک در آغاز دهۀ پنجم انقلاب با نتایج حاد آن مواجه هستیم. به تدریج برخی محافل و مجامع مذهبی انقلابی نیز از خلال «فرهنگ غیررسمی هیأتی» یا تأثیرات «سلسله مراتب علمایی» بخشهایی از گفتمان سنتی و «ولایتی» پیش از انقلاب را وام گرفته و در آمیزه ای غریب با داعیه ها و شعارهای انقلابی تلفیق کردند. نتیجه ظهور هیأت هایی است که همزمان «رهسپاریم با ولایت تا شهادت» و «با ما مگو که سنی و شیعه برادرند» را دم میگیرند و حتی تأکیدات چندبارۀ رهبری بر مسألۀ وحدت و امثال آن را با عناوینی چون تقیه و امثال آن از سر باز میکنند. بالاتر اینکه، یادآوری معارف و آموزۀ انقلاب اسلامی و بلکه مسلمات برآمده از عقل سلیم را با همان جنس از زخم زبان هایی که در دهۀ چهل و پنجاه رایج بود، سنّیگری و «مُنّیگری» مینامند. در فرهنگ و مرام انقلاب اسلامی این گزارۀ محوری که «هر گامی که به عقب برداری، دشمن وقیح جلوتر می آید» ناظر به آمریکا و اسرائیل است. اگر برادر فاضلی همین رتوریک را در تعامل با اهل سنت به کار میگیرد، نباید از اینکه فاصلۀ گفتمانی اش با فرهنگ انقلاب اسلامی را یادآوری کنیم، مکدر شود. در اینجا ما از نسب و نسبتهای گفتمانی صحبت میکنیم و داعیۀ قضاوت دربارۀ اشخاص را نداریم. ما که باشیم که کسی را از دایرۀ انقلاب خارج کنیم؟ مسأله تنها این است: آن گفتاری که معتقد است ما با مسألۀ وحدت در مقابل اهل سنت واداده ایم، گفتار برآمده از فرهنگ انقلاب اسلامی نیست. این امتداد گفتار همان شخصیت محترمی است که به طور ضمنی گرایش رهبران انقلاب به وحدت با اکثریت جهان اسلام را «سنّیْ‌ ذلیل بودن» نامید. این امتداد نگاه همانهایی است که به قول امام در منشور روحانیت «حسرت ولایتِ دورۀ شاه را میخورند.» اگر از آنها نیستید، که نیستید، به شیوۀ آنها، سخن نگویید.