هدایت شده از کتاب خوب📚
_عیدت مبارک ملّا، مرتضی علی یارت، چرا سراسیمه ای؟ _اسعدالله ایامکم، خبر خیر است؛ مسافرمان امروز می رسد... عن قریب به دنیا می آید. _به حق مرتضی علی ان شاءالله " تیک ریش خیره". خدا را شکر.... کوچه در آن صبح نمناک، خلوت بود و ملّا محمد جز همان پیرمرد دستار به سر، کسی را در محل ندیده بود.جلوی در خانه نفسی تازه کرد و آرام با دو دست دو لنگه چوبی در را فشار داد. " یاالله" گویان وارد حیاط خانه شد. زمزمه های زنانه ای از درونی به گوش می رسید. _ یاالله؛ یاالله؛ دختر شیخ یعقوب من برگشتم... زن میانسالی که ملّا او را درست به جانیاورد، از اندرونی بیرون آمد. _ ملّا مبارک است، خانم سبک شدند الحمدالله. بچه پسر است... به حق مرتضی علی تیک ریش خیره ان شاءالله. _السلام علیک یا امیر المومنین یا مولی الموحدین یا قائد الغّر المحجلین. مرتضی فرزند محمد امین فرزند شمس الدین در عید غدیر سال هزار و دویست و چهارده هجری قمری در خاندان انصاری چشم به جهان گشود. آن ها در محله مشایخ انصاری در اطراف بقعه متبرکه حضرت سبز قبا از فرزندان امام کاظم (ع) در دزفول سکونت داشتند. 📗📘📙 @ketabe_khoob