ا ﷽ ا /۱۱۷ 🔸حضرت امام حسین علیه السلام 🔸حضرت سکینه سلام الله علیها 🔸 حضرت رقیه سلام الله علیها 🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(سلام الله علیها) سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ》🔶🔸 ✅در برخی نقلها آمده است که حضرت سکینه(سلام الله علیها) و حضرت رقیه(سلام الله علیها) دو دختران امام حسین(علیه السلام) بعد از شهادت ایشان، هنگامی که پدرشان را مشاهده کردند، ابتدا نشناختند و حضرت زینب(سلام الله علیها) و دیگران امام حسین(علیه السلام) را برای ایشان به نوعی معرفی کردند. 1⃣حضرت سکینه(سلام الله علیها) : در روز عاشورا، هنگام شهادت امام حسین(علیه السلام)، زنان حرم شيون كنان از خیمه خارج شدند. در این هنگام، سکینه(سلام الله علیها) خود راهی قتلگاه شد و وقتی نگاهش به بدن مطهر امام حسین(علیه السلام) افتاد، عرضه داشت : 📋《عَمَّتِي! هَذَا نَعْشُ مَنْ؟》 ♦️عمّه جان! این پیکر کیست؟ زینب کبری(سلام الله علیها) فرمود : 📋《هَذَا نَعْشُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ(علیه السلام)》 ♦️اين پیکر پدر بزرگوارت حسين‌(علیه السلام) است.(۱)  2⃣حضرت رقیه(سلام الله علیها) : در شام، از بچه های كوچك، شهادت پدرشان را مخفی می كردند و به آن ها می گفتند پدرتان به مسافرت رفته است. بر همین وضع بود تا یزید آن ها را به منزلی در نزدیکی خود منتقل نمود. امام حسین(علیه السلام) دختر کوچکی داشت که چهار سال بیشتر نداشت، شبی از خواب بیدار شد وگفت : 📋《أَین‏َ أَبِی‏ الحُسَین‏ِ(علیه السلام)؟》 ♦️پدرم حسین(علیه السلام) کجاست؟ 📋《فَإنِّی‏ رَأَیَتُه‏ُ السَّاعَةَ فِی‏ المَنَام‏ِ مُضطَرِبَاً شَدِیدَاً》 ♦️من اکنون او را در خواب دیدم! وقتی زنان این‌ سخن را شنیدند گریستند و کودکان دیگر هم، صدا به شیون بلند کردند. هنگامی که یزید از این امر مطلع شد، دستور داد سر مبارک امام حسین(علیه السلام) نزد دخترش در خرابه ببرند. سپس سر مطهّر را آوردند و در دامن دخترش نهادند و رقیه(سلام الله علیها) تا نگاهش به سر مبارک پدر افتاد، گفت : 📋《عَمَّتِي! هَذَا رَأسُ مَنْ؟》 ♦️عمه جان! این سرِ کیست؟! آنان گفتند : 📋《هَذَا رَأس‏ُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ(علیه السلام)!》 ♦️این سر پدرت حسین(علیه السلام) است!(۲) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : دیـدم به خـواب شمع خرابه شدی پدر گفتم : چگـونه بی‌ تو شبم را سحر بُوَد؟ گفتی : قرار آخر من با تو امشب است بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد روزی به روی دوش عمو بود جای من حالا به خاک سرد خـرابه ست منزلم حـرف نگـفـته با تو بـسی داشتـم ولی دیـدم سر تو را و سخـن مانْـد در دلـم حالا که بر لبت اثر از خیزران نشست در راه عشق من لب خود می‌کنم کبود موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است دختر ندیده‌ام که شبیه پدر نبود عمه ز راه رفـتن من گـریه می‌کند خیلی شبیه مـادر پهلو شکـستـه‌ام بابا بـیـا و هـمره خـود دخـتـرت ببر از دردِ زنده ماندن بعد از تو خسته‌ام او با کـمک ز عـمّه دگـر راه می‌رود یک دختر سه ساله و افـتادگی چنین؟ لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد پـایـان گـرفت قصه ی دلـدادگـی چـنین 👤وحید دکامین 📚منابع : ۱)موسوعة الإمام الحسين(ع) جمعی از محققان، ج۸، ص۱۵۷ ۲)کامل بهائی عمادالدین طبری، ج۲ منبع: اسناد المصائب حضرت سلام الله علیها حضرت سلام الله علیها حضرت علیه السلام •┈┈••✾••┈┈• @yaraliagham