🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۵۲
″آیات سجده واجب″
▪️مــا در پنــج طبقههــای واحــد تخریــب اهــواز بودیــم کــه دیدیــم فریبــرز ســه روحانــی را بــه ســمت واحــد مــیآورد. آنهــا راه را بلــد نبودنــد و مجبــور بودنــد کــه بــا امیــر بیاینــد. وقتــی ساختمانهای تخریــب را پیــدا کردنــد و راه را فهمیدنــد، دیدیــم کــه دنبــال فریبــرز میدونــد و فریبــرز هــم فــرار میکنــد. زمانیکــه روحانیهــا رســیدند، بــا ناراحتــی پرســیدند کــه: ایــن چــه کســی بــود؟ منافــق بــود! مــا گفتیــم کــه: یکــی از بچههــای تخریــب اســت. مــا دیدیــم کــه عمامه و لباسهایشــان بســیار خاکــی شــده، پرســیدیم کــه: چــه شــده اســت؟ آنهــا گفتنــد کــه: او از ابتــدای ایــن راه تــا پنــج طبقههــا حــدود چهــل بــار آیــات ســجده واجــب را خوانــده و مــا هــم اجبــاراً هــی ســجده میکردیــم...
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel