کانال یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه–حسن صباح ۴) موسی نیشابوری در قلعه طبس 🎬 قسمت ۳ قبل از ای
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه–حسن صباح ۴) موسی نیشابوری در قلعه طبس 🎬 قسمت ۴ موسی نیشابوری در قفای راهنمای اول از پلکان که مار پیچ بود بالا رفت. بعد از این که مدتی صعود نمود به جائی رسید که وسعت پیدا می‌کرد و در آنجا برای نشستن چند سکو ساخته بودند. راهنمای معمر به موسی گفت ما چون عادت داریم و پیوسته از این پلکان بالا می‌رویم، هنگام صعود خسته نمی‌شویم ولی چون تو عادت نداری ممکن است خسته شوی. در واقع، جوان نیشابوری بعد از اینکه به آنجا رسید خسته بود و پس از دریافت اجازه، روی سکو نشست و نفس تازه کرد. آنگاه به صعود ادامه داد و باز در یک مکان دیگر استراحت نمود تا اینکه وارد قلعه شد. جوان نیشابوری بعد از اینکه وارد قلعه شد چون شب بود جائی را ندید ولی متوجه شد که قلعه مزبور خیلی بزرگ است. دیگر اینکه بعد از ورود به قلعه احساس برودت نمود و لرزید و گفت وه ... اینجا چقدر سرد است. راهنمای معبر گفت اینجا بالای کوه می‌باشد و در فصل تابستان هم سرد است. آنگاه موسی را وارد یک اطاق کردند که چراغی در آن افروخته بود در آن اطاق یک گلیم و یک رختخواب و یک کوزه آب مشاهده می‌شد و گفت اگر گرسنه هستی برایت غذا بیاوریم. موسی نیشابوری خسته بود و می‌خواست بخوابد و گفت گرسنه نیستم آن مرد گفت پس بخواب و پس از اینکه صبح شد تو را نزد شیرزاد فهستانی خواهیم برد.ذموسی نیشابوری پرسید شیرزاد قهستانی کیست؟ آن مرد گفت شیرزاد قهستانی همان است که شرف‌الدین طوسی بوسیله تو برای او نامه نوشته بود و شیرزاد فرمانده این قلعه می‌باشد. موسی نیشابوری خود را برای خوابیدن آماده کرد و راهنمای معبر گفت قبل از خوابیدن چراغ را بکش زیرا روغن در این قلعه کمیاب است. موسی بستر خود را که در گوشه‌ای از اطاق بود گشود و در اطاق را بست و آنگاه چراغ را کشت و خوابید. بامداد برای ادای نماز برخاست و از اطاق خارج شد و بسوی آب رفت و مشاهده کرد که آنجا یک کتیبه نصب کرده‌اند. خط کتیبه از سنگ سیاه و روی زمینه‌ای از سنگ سفید بود و این عبارت خوانده می‌شد. «در مصرف آب امساک کن». جوان نیشابوری فهمید که چرا نوشته‌اند در مصرف آب امساک شود زیرا نمی‌توانستند آب را از پائین کوه به بالا ببرند و بالای کوه هم چشمه‌ای وجود نداشت که از آن آب بجوشد. آب قلعه طبس فقط از راه نزول باران و برف فراهم می‌شد. هنوز موسی نیشابوری نمی‌دانست که در آن کوه برای جمع آوری آب چه وسائلی فراهم شده است. اما می‌فهمید که آب در قلعه طبس گرانبها است و باید در‌‌ مصرف آن امساک نمود. موسی نماز خواند و آنگاه یکی از آن دو نفر که شب قبل راهنمای او بود وارد اطاقش شد و به او گفت شیرزاد می‌خواهد تو را ببیند و بعد از این که تو را مرخص کرد لقمةالصباح خواهی خورد. موسی نیشابوری به راهنمائی آن مرد به راه افتاد تا اینکه وارد اطاق فرمانده قلعه شد. در آنجا چشم جوان به مردی افتاد که چهره‌ای تیره داشت و دانست که تیرگی و سوختگی چهره آن مرد، از آفتاب و باد میباشد اما از لحاظ قیافه زیبا است. چون شیرزاد قهستانی در آن موقع، هنوز بر سجاده نماز نشسته بود، موسی نتوانست بفهمد که آیا بلند قامت است یا کوتاه قد ولی مشاهده کرد که ریش او سفید و سیاه ولی خیلی کم پشت است و مثل راهنمایان شب گذشته کلاهی کوچک و مدور، از نمد بر سر دارد. شیرزاد با لهجه اهالی قهستان گفت من نامه شرف‌الدین طوسی را خواندم و در آن نامه نوشته بود که تو میل داری که در این قلعه تحت تعلیم قرار بگیری تا اینکه فدائی مطلق شوی؟ موسی نیشابوری گفت بلی ای زبردست. شیرزاد گفت ای جوان، فدائی مطلق شدن دشوار است. موسی جواب داد هیچ دشواری نیست که همت مرد بر آن غلبه نکند. شیرزاد گفت ولی هر کس همت مرد را یک نوع تعبیر می‌کند. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel