eitaa logo
🫂یاران همدل
87 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
17.8هزار ویدیو
162 فایل
کانال یاران همدل جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) كيش باطنى الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۲ ادامه قسمت قب
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت: ۳ ادامه قسمت قبل... دومین جوان که در آن روز مورد پرسش موسی نیشابوری قرار گرفت جوانی بود به اسم محمود قائنی قدری بزرگتر از موسی نیشابوری و مذاکره ای که موسی با محمود قائنی کرد، نوع دیگر بود و می خواست بداند که در قلعه طبس نحوه تعلیمات چگونه است و به فدائیان مطلق چه می‌آموزند و تحقیق خود را از زندگی مادی جوانان شروع نمود و پرسید شما در اینجا چگونه زندگی می‌کنید؟ محمود قائنی گفت برای سکونت فدائیان مطلق در این قلعه دو نوع حجره وجود دارد یکی حجره هایی که دو نفر در آن زندگی می کنند و دیگر حجره هائی که سه نفر در آن بسر میبرند و هفته ای سه روز اوقات فدائیان مطلق در قلعه صرف ورزش و تمرین جنگی میشود و سه روز دیگر را صرف فرا گرفتن علم و تقویت ایمان خود می‌کنند و یک روز در هفته تعطیل دارند تا اینکه به امور خصوصی خود رسیدگی کنند. موسی نیشابوری پرسید من می‌فهمم که آوردن آذوقه به این قلعه مشکل است و میل دارم بدانم که آیا فدائیان مطلق از حیث آذوقه، آسوده خاطر هستند یا نه؟ محمود قائنی جواب داد ممکن است روزی وضعی پیش بیاید که آذوقه تازه به سکنه این قلعه نرسد ولی گرسنه نخواهند ماند زیرا پیوسته غله و سوخت بقدر کافی در این قلعه هست و اغذیه تازه را هم در خارج خریداری می کنند و این جا می آورند. موسی پرسید آیا این قلعه بدست اهل باطن ساخته شده است؟ محمود قائنی جواب منفی داد و گفت کسی از تاریخ ساخت این قلعه اطلاع ندارد ولی بدفعات تعمیر شده است و بعید نیست که این قلعه از ابنیه دوره کیان باشد و در دوره ای بنا گردیده که در این سرزمین مردانی نیرومند زندگی می‌کرده‌اند. هرگاه در این قلعه، آذوقه وجود داشته باشد هیچ قشونی نمی‌تواند آن را تصرف کند. موسی پرسید آیا در دوره های اخیر این قلعه مورد محاصره قرار گرفته یا نه؟ محمود قائنی جواب داد تا آنجا که شنیده ام این قلعه در ادوار اخیر مورد محاصره قرار نگرفته است. آنگاه موسی نیشابوری در صدد برآمد که راجع به برنامه تحصیل فدائیان مطلق از جوان قائنی تحقیق نماید. او گفت این اصول تعلیمات ما در اینجا در درجه اول متکی است به کتابهای حمید الدین کرمانی و مؤید شیرازی. موسی نیشابوری گفت در مدرسه نظامیه هم ما کتابهای این دو مرد بزرگ را می خواندیم ولی ما کتابهای این دو نفر را در آن مدرسه پنهانی می‌خواندیم و فقط شرف الدین طوسی می‌دانست که ما کتب حمید الدین کرمانی و مؤید شیرازی را مطالعه می‌نمائیم. محمود قائنی گفت خواندن کتب این دو نفر کافی نیست بلکه فهمیدن آنها ضرورت دارد و تو نمی‌توانستی در مدرسه نظامیه کتابهای این دو دانشمند بزرگ را بفهمی چون در مدرسه نظامیه هیچ استاد و محصل نمی توانست به آزادی راجع به کیش ما بحث کند. موسى نیشابوری گفت همین طور است. محمود قائنی گفت ولی ما در اینجا به آزادی راجع به کیش خود و تعالیم دانشمندانی که راجع به کیش ما کتاب نوشته اند بحث می‌کنیم و چون تو یک مرد تحصیل کرده هستی می دانی که کیش ما در آغاز به اسم اسماعیلیه خوانده می‌شد و در سال ۱۴۸ هجری بوجود آمد. بعد از اینکه كيش ما موجودیت پیدا کرد هیچ کس نمی داند چه وضعی داشت حتی خداوند ما نمی داند که وضع کیش اسماعیلیه تا مدت یکصد سال چگونه بود و چه مردان بزرگی در آن کیش پیدا شدند. تاریخ یکصد سال اول کیش ما مثل تاریخ پیدایش دنیا مبهم است ولی بعد از یکصد سال عده ای از مردان کیش ما در کنار شط فرات در مغرب عراق پیدا شدند. آنها مسکن ثابت نداشتند و گاهی در عراق بودند و زمانی در شام اما از کنار شط فرات دور نمی‌شدند و تو میدانی که شط فرات از شام وارد عراق می‌شود. موسی نیشابوری جواب داد بلی من از این موضوع آگاه هستم. محمود قائنی جواب داد تا آنجا که شنیده ام این قلعه در ادوار اخیر مورد محاصره قرار نگرفته است. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت: ۳ ادامه قسمت
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۴ ادامه قسمت قبل... آنگاه موسی نیشابوری در صدد برآمد که راجع به برنامه تحصیل فدائیان مطلق از جوان قائنی تحقیق نماید. او گفت این اصول تعلیمات ما در اینجا در درجه اول متکی است به کتابهای حمید الدین کرمانی و مؤید شیرازی . موسی نیشابوری گفت در مدرسه نظامیه هم ما کتابهای این دو مرد بزرگ را می خواندیم ولی ما کتابهای این دو نفر را در آن مدرسه پنهانی می‌خواندیم و فقط شرف الدین طوسی می‌دانست که ما کتب حمید الدین کرمانی و مؤید شیرازی را مطالعه می‌نمائیم. محمود قائنی گفت خواندن کتب این دو نفر کافی نیست بلکه فهمیدن آنها ضرورت دارد و تو نمی‌توانستی در مدرسه نظامیه کتابهای این دو دانشمند بزرگ را بفهمی چون در مدرسه نظامیه هیچ استاد و محصل نمی توانست به آزادی راجع به کیش ما بحث کند . همین طور است. محمود قائنی گفت ولی ما در اینجا به آزادی راجع به کیش خود و تعالیم دانشمندانی که راجع به کیش ما کتاب نوشته اند بحث می‌کنیم و چون تو یک مرد تحصیل کرده هستی می دانی که کیش ما در آغاز به اسم اسماعیلیه خوانده می‌شد و در سال ۱۴۸ هجری بوجود آمد. بعد از اینکه كيش ما موجودیت پیدا کرد هیچ نمی داند چه وضعی داشت حتی خداوند ما نمی داند که وضع کیش اسماعیلیه تا مدت یکصد سال چگونه بود و چه مردان بزرگی در آن کیش پیدا شدند. تاریخ یکصد سال اول کیش ما مثل تاریخ پیدایش دنیا مبهم است ولی بعد از یکصد سال عده ای از مردان کیش ما در کنار شط فرات در مغرب عراق پیدا شدند آنها مسکن ثابت نداشتند و گاهی در عراق بودند و زمانی در شام، اما از کنار شط فرات دور نمی شدند و تو میدانی که شط فرات از شام وارد عراق می‌شود. موسی نیشابوری جواب داد بلی من از این موضوع آگاه هستم. محمود قائنی گفت هر زمان که پیروان اسماعیلیه در عراق مورد آزار قرار می‌گرفتند به شام می گریختند و در هر دوره که در شام آنها را می‌آزردند راه عراق را در پیش می گرفتند اما از ساحل رود فرات دور نمی شدند زیرا برای نگاهداری اغنام و احشام خود و هم چنین برای مشروب کردن مزارعی که بوجود می آوردند احتیاج به آب فرات داشتند. نام آنها در عراق و شام اسماعیلی نبود و آنها را قرمطی می‌خواندند. در همان موقع که قرمطیها در مغرب عراق و مشرق شام، در طول شط فرات، بسر می بردند کیش اسماعیلیه در کشورهای ایران وسعت بهم رسانید و در کردستان و کرمانشاهان و ری و قزوین و مازندران و خراسان و قهستان و کرمان و فارس و اصفهان، پیروان این کیش زیاد شدند و در همه جا مورد آزار قرار گرفتند و یک عده از داعیان آنها را کشتند و بعضی از داعیان را زنده سوزانیدند یا زنده پوست کندند. به همین جهت عده ای از ایرانیان که از آزار به جان آمده بودند از کشورهای ایران به آفریقا مهاجرت کردند و در آنجا برای اولین مرتبه در کیش ما سازمان جنگی بوجود آوردند و کشور مصر را مسخر نمودند و سلسله سلاطین ایرانی موسوم به خلفای فاطمی را بوجود آوردند. وسعت و قوت کیش ما از زمانی شروع میشود که خلفای فاطمی که خود را از فرزندان فاطمه زهرا (س) می دانستند در مصر قوت بهم رسانیدند و شهری وسیع و زیبا بنام قاهره ساختند و مدرسه ای بزرگ موسوم به الازهر بوجود آوردند و مصر پناهگاه دانشمندان ایرانی که از کیش ما بودند شد و بطوری که میدانی خداوند ما حسن صباح على ذكره السلام نیز مدتی در مصر بسر می‌برد. موسی نیشابوری اظهار کرد از این موضوع آگاه هستم. محمود قائنی گفت تمام کتابهائی که دانشمندان ممالک ایران راجع به کیش ما نوشته‌اند مستقیم بر اثر تشویق خلفای فاطمی مصر بوده است و تمام کتبی که راجع به کیش ما نوشته شده به قلم دانشمندان ایرانی است و این موضوع نشان میدهد که عقیده ما دائر بر این که سلطه مادی و معنوی قوم عرب در ممالک ایران باید از بین برود مورد آرزوی تمام ایرانیان با شعور می باشد. کیش ما در ادوار مختلف و کشورهای گوناگون اسامی متعدد پیدا کرد و اکنون به اسم باطنیه خوانده می‌شود ولی اساس آن همان کیش است که در سال ١٤٨ هجری بوجود آمد و موسوم به اسماعیلیه شد تا روزی که من به این قلعه نیامده بودم، نمی فهمیدم که منظور واقعی از تقیه چیست و چرا بزرگان ما توصیه می کردند و می کنند که تقیه کنید و عقیده خود را از دیگران پنهان نمائید ولی امروز می فهمم که تقیه ضرورت دارد و ما تا روز رستگاری باید تقیه کنیم و عقیده خود را نزد دیگران یعنی کسانی که اهل باطن نیستند ابراز ننمائیم. چون دیگران طوری از سلطه مادی و معنوی قوم عرب دچار کندی ذهن شده‌اند که نمی‌توانند بفهمند ما چه می‌گوئیم؟! آنها قادر نیستند ادراک کنند که ما میخواهیم اقوام ایرانی را از تیره روزی نجات بدهیم و جسم و روح ایرانیان را از سلطه مادی و معنوی اعراب آزاد نمائیم. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۴ ادامه قسمت ق
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۵ ادامه قسمت قبل... کسی میتواند این موضوع را درک کند که علاوه بر این که ایرانی است، تحصیل کرده باشد و بفهمد که سلطه مادی و معنوی قوم عرب چگونه اقوام ایرانی را ناتوان کرده است. موسی نیشابوری در آن موقع موضوع سرالاسرار را بخاطر آورد و پرسید ای محمود آیا در این جا سرالاسرار را به تو آموختند؟ محمود قائنی گفت نه زیرا عقیده دارند که من و سایر فدائیان مطلق هنوز برای ادراک سرالاسرار صالح نیستیم و آن قدر ظرفیت نداریم که بتوانیم سرالاسرار را نگاه داریم و به دیگران بروز ندهیم. موسی نیشابوری پرسید تو اکنون می گفتی که فهمیده ای علت تقیه چیست و من تصور کردم که علت تقیه همان سرالاسرار است. جوان قائنی گفت نه موسی، علت لزوم تقیه این است که مبادا دیگران که ما را ملحد می دانند قبل از روز رستگاری ما را از بین ببرند زیرا عقیده ما طوری مغایر با عقیده دیگران است که هرگاه ما را بشناسند، از قتل ما فروگذاری نخواهند کرد موسی پرسید آیا ممکن است از تو بپرسم که استادان شما در این قلعه چه کسانی هستند؟ و آیا بروز دادن اسم آنها جزو اسرار است یا نه؟ محمود قائنی گفت اگر تو بخواهی وارد جرگه ما شوی بزودی آنها را خواهی شناخت و اگر نخواهی وارد جرگه ما شوی شناسائی نام آنها برای تو بدون فایده است. موسى گفت تو راست می گوئی زیرا اگر من نخواهم وارد جرگه شما شوم معدوم خواهم شد. بعد پرسید آیا استادان این قلعه از سرالاسرار آگاه هستند؟ محمود قائنی جواب داد بدون تردید آنها از سرالاسرار آگاه هستند و گرنه استاد ما نمی‌شدند و ارشاد ما را بر عهده نمی گرفتند موسی گفت آن طور که من می توانم با تو صحبت کنم نمی توانم با فرمانده قلعه نیز صحبت نمایم او هم سن من نیست و نمی‌تواند به مقتضیات جوانی پی ببرد ولی تو همسال من هستی و می‌توانی بفهمی که من چه میگویم. محمود قائنی پرسید چه می خواهی بگوئی؟ گفت من میل دارم که وارد جرگه فدائیان مطلق شوم ولی نمی‌توانم خود را برای مقطوع النسل شدن حاضر نمایم. محمود قائنی گفت من از این حرف تو حیرت می‌کنم زیرا تو حاضری که جان فدا کنی ولی حاضر نیستی که مقطوع النسل شوی. موسی گفت این حرف را فرمانده قلعه شیرزاد به من زد و گفت تو که حاضر شده ای جان فدا کنی چگونه حاضر نیستی که مقطوع النسل شوی؟ من نتوانستم در قبال گفته او چیزی بگویم، برای اینکه دلیل منطقی نداشتم تا به فرمانده قلعه ارائه بدهم ولی به تو که هم سن من هستی میگویم که بعضی از دلایل وجود دارد که عقل آن را نمی‌پذیرد ولی احساس و عاطفه آن را قبول می کند. دلیل من هم از این نوع است و من از این جهت نمی خواهم مقطوع النسل شوم که آرزو دارم زن بگیرم. من شنیده ام و حس می‌کنم که زناشوئی لذیذترین سعادتهای جهان است و بهتر از آن لذتی نیست. باز من شنیده و حس می‌کنم که اگر مردی زناشوئی نکند هرگاه مالک تمام جهان باشد و تمام سکنه دنیا از امر او پیروی نمایند، باز مردی است نگون بخت و همواره خود را تنها می‌بیند همانطور که من اکنون پیوسته خود را تنها می بینم. با این که من امروز تنها هستم بخود میگویم که تنهائی تو موقتی است و بعد از اینکه زن گرفتی احساس تنهائی نخواهی کرد. لیکن پس از اینکه مقطوع النسل شدم پیوسته احساس تنهائی خواهم کرد. من فکر می‌کنم که اگر فقط یکسال از عمر خود را با زندگی زناشوئی بسر می‌بردم و بعد مقطوع النسل می شدم، آرزوئی نداشتم اما در این موقع که من هنوز زن نگرفته ام، اگر مقطوع النسل شوم نا امید خواهم گردید. محمود قائنی اظهار کرد این فکر را تو امروز میکنی و بعد از اینکه مقطوع النسل شدی این فکر را نخواهی کرد. موسی نیشابوری گفت من میدانم که انسان مشکلات زندگی را در دوره حیات تحمل می‌نماید و بعد از این که زندگی را بدرود گفت هیچ یک از آن اشکالات را احساس نمی‌کند. معهذا تا روزیکه زنده است نمی تواند قبول کند که بعد از مرگش اشکالات زندگی وجود نخواهد داشت. در این مورد هم من نمی‌توانم جوابی که قانع کننده باشد بتو بدهم. چون آنچه تو میگوئی مقرون به عقل است و بعد از مذاکراتی که من با محمد طبسی و تو کردم دریافتم که فکر زناشوئی پس از این که مرد مقطوع النسل شد از بین میرود و تمایل جنسی دچار رخوت می شود. ولی امروز نمی‌توانم خود را قانع کنم که مقطوع النسل شوم. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۵ ادامه قسمت
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۶ ادامه قسمت قبل... محمود قائنی اظهار کرد این یک آزمایش است آن هم آزمایشی بزرگ برای بدست آمدن این نتیجه که آیا فدائی مطلق حاضر است همه چیز خود را در راه مصالح کیش خود و اهل باطن فدا کند؟ فدا کردن جان شاید زیاد دشوار نباشد، چون هستند کسانی که در موقع خشم یا به هیجان آمدن جان خود را فدا می‌کنند، ولی فدا کردن هوی و هوس اشکال دارد و بخصوص فدا کردن تمایل جنسی دشوار است. قربانی کردن تمایل جنسی در راه مصالح اهل باطن برای آزمایش میزان فداکاری فدائیان مطلق یک سنگ محک می باشد و اگر در این مرحله خوب امتحان دادند معلوم می شود که در مرحله دیگر یعنی فدا کردن جان دچار سستی و تردید نخواهند شد. موسی اظهار کرد ولی این مرحله بطوریکه من احساس می‌کنم یک آزمایش اجباری است. محمود قائنی گفت چگونه اجباری میباشد. جوان نیشابوری جواب داد قبل از اینکه داوطلبان مطلق وارد این قلعه شوند به آنها نمی‌گویند که می‌باید بعد از ورود باین قلعه مقطوع النسل شوند پس از اینکه قدم باین قلعه نهادند از این موضوع مستحضر میگردند. در آن موقع هم راه بازگشت ندارند چون اگر نخواهند مقطوع النسل شوند به قتل میرسند و ناگزیر می باشند تن به قضا در دهند و مقطوع النسل گردند محمود قائنی گفت این سخن را من از تو می شنوم و قبل از تو هیچکس شکایت نکرده بود که میل ندارد مقطوع النسل شود. موسی پرسید آیا تو یقین داری که قبل از من در این قلعه کسی در قبال مقطوع النسل شدن مقاومت نکرده؟ محمود قائنی گفت من یقین دارم که پیش از تو در این قلعه هیچکس برای اینکار شکایت نکرده و درصدد مقاومت برنیامده و همه دعوت فرمانده قلعه را می‌پذیرفتند و مقطوع النسل شدند و بعد از دو هفته بهبود میافتند و آنگاه دوره تربیت و ارشاد آنها شروع می‌شد. موسی نیشابوری اظهار می کرد بطوریکه من در این قلعه می‌بینم فدائیان مطلق از نظر جسمی هم تحت تربیت قرار میگیرند. محمود قائنی گفت در هر نقطه که اهل باطن دارای آزادی و استقلال باشند تربیت جسمی، اجباری است. چون بزرگان ما میدانند که بعضی از کیشها و آئینها بدین جهت از بین رفت که پیروان آنها فاقد نیروی جسمی بودند. قدرت را فقط با علم و زهد و تقوی نمی‌توان بدست آورد بلکه برای بدست آوردن قدرت، باید نیروی بدن و شمشیر را نیز بکار انداخت. ما که اهل باطن هستیم نمی‌خواهیم که اشتباه پیروان بعضی از کیشها و آئینها را تکرار کنیم. ما خواهان بدست آوردن قدرت هستیم تا این که بتوانیم کیش خود را توسعه بدهیم و برای اینکه بتوانیم قدرت را بدست بیاوریم می‌باید تن را نیرومند کنیم و آلات حرب را بکار ببریم. من فکر می‌کنم که تو در نیشابور ورزش نمی‌کردی و آلات حرب را بکار نمی بردی و در تمرینهای جنگی شرکت نمی‌نمودی. موسی نیشابوری گفت ما اهل باطن که در نیشابور بودیم آزادی نداشتیم تا اینکه بتوانیم ورزش و تمرین جنگی کنیم و آلات حرب را بکار ببریم تعالیمی که بما داده میشد جنبه محرمانه داشت و داعی بزرگ شرف الدین طوسی بما می‌سپرد که تعالیم باطنیه تا موقعی‌ که روز رستگاری نرسد جزو اسرار است و هیچکس جز اهل باطن نباید از آن مطلع شوند. ما نمی توانستیم که تعالیم خود را بگوش دیگران برسانیم تا چه رسد باین که ورزش و تمرین جنگی کنیم و مردم ورزش و تمرین ما را ببینند. محمود قائنی گفت ولی در اینجا، آزاد، خواهی بود و می توانی مثل دیگران هفته ای سه روز مبادرت به ورزش و تمرین جنگی کنی. موسی نیشابوری با این که از وضع قلعه اطلاعات زیاد کسب کرده بود باز می‌خواست که اطلاعات دیگری بدست آورد. از محمود قائنی خداحافظی کرد و به جوانی موسوم به خورشید کلاه دیلمی ملحق شد خورشید کلاه دیلمی جوانی بود بلند قد و خوش اندام و سفید چهره و زیبا و وقتی موسی نیشابوری وی را دید متأسف شد که چرا یک چنان جوان خوش اندام و زیبا می‌باید مقطوع النسل باشد. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۶ ادامه قسمت قب
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۷ ادامه قسمت قبل... موسی بعد از اینکه به جوان دیلمی رسید سلام کرد و جواب شنید و گفت فرمانده قلعه به من اجازه داده که امروز با شما باب دوستی را بگشایم جوان دیلمی گفت بما هم دستورداده شده که امروز با تو دوستی کنیم. موسی از آن جوان پرسیداز نام تو پیداست که اهل دیلمان باشی، بگو از چه موقع در این قلعه بسر می‌بری؟جوان سفید چهره گفت چهار سال است که من دراین قلعه هستم.موسی پرسید قبل از آن آیا در دیلم بودی؟خورشیدکلاه جواب داد زادگاه من دیلم است ولی من در الموت بسر می‌بردم.موسی پرسید در آنجا رتبه تو چه بود؟ جوان دیلمی گفت من در الموت فدائی بودم و برای این که فدائی مطلق شوم اینجا آمدم.موسی پرسید آیا در دیلمان خویشاوندی داری؟خورشیدکلاه گفت در دیلمان، یک قبیله جزو خویشاوندان من هستند. موسی سئوال کرد آیا دلت برای خویشاوندان تنگ نمی شود؟خورشیدکلاه گفت نه. موسی پرسید آیا از آنها یاد میکنی؟خورشید کلاه جواب مثبت داد و افزود،ولی دلم برای آنها تنگ نمیشود. موسی گفت شنیده بودم که اگر عضوی از کار بیفتد اعضای دیگر قوی تر میشود و تصور می کردم اگر کسی مقطوع النسل گردد و نتواند ازدواج کند و بزن و فرزند علاقمند شود علاقه اش نسبت بخویشاوندان چون پدر و مادر و خواهر و برادر بیشتر خواهد شد.خورشیدکلاه جواب داد در من این طور نیست و من برای دیدار خویشاوندان بیتاب نیستم. موسی پرسید بعد از این که وارد این قلعه شدی چه مدت طول کشید تا تو را مقطوع النسل کردند؟ جوان دیلمی گفت یک روز بعد از ورود باین قلعه مقطوع النسل شدم. موسی پرسید آیا هنگامی که میخواستند تو را از نظر جنسی ناتوان کنند متأسف نبودی؟ جوان دیلمی جواب داد به هیچ وجه متأسف نبودم. موسی نیشابوری با خود گفت معلوم میشود یا جوانهایی که در این قلعه سکونت دارند و فدائی مطلق هستند ابله می باشند یا من، زیرا چگونه می توان پذیرفت که انسان را مقطوع النسل بکنند ولی هنگامی که از نظر جنسی او را ناتوان می‌نمایند متأسف نباشد. سپس سئوال کرد آیا موقعی که میخواستند تو را مقطوع النسل کنند احساس درد کردی؟ خورشید کلاه گفت قدری احساس درد کردم ولی درد شدید نبود و بعد خوابم برد و هنگامی که از خواب بیدار شدم درد نمی کشیدم. موسی سئوال کرد اکنون احساسات تو چگونه است، آیا میل داری ازدواج کنی؟ خورشید کلاه گفت من خواهان ازدواج نیستم. موسی پرسید من از تو انتظار دارم که با صراحت بمن جواب بدهی و بگوئی که آیا اندیشه زن را می کنی یا نه؟ خورشید کلاه جواب داد نه ای موسی. تنها فکر من این است که زنده بمانم تا بتوانم روزی را که کیش باطن عالمگیر می شود ببینم. موسی گفت من هم مثل تو امیدوارم روزی بیاید که کیش ما عالمگیر شود. خورشید کلاه اظهار کرد امروز از طرف شیرزاد بما دستور داده شد که با تو صحبت کنیم و به سئوالاتی که از ما می‌کنی جواب بدهیم. ما پرسیدیم که برای چه بما دستور داده میشود که با تو صحبت کنیم؟ گفتند برای اینکه تو می‌ترسی مقطوع النسل شوی و تصور می‌نمائی که هرگاه مقطوع النسل شوی دچار ضایعه ای غیر قابل جبران خواهی شد. موسی گفت صحیح است و من می ترسم که نتوانم در آینده ازدواج کنم خورشید کلاه اظهار کرد دیگران که در این قلعه هستند شاید مثل تو بودند و می ترسیدند که مقطوع النسل شوند و اینک چیزی که به مخیلۀ آنها خطور نمی کند موضوع ازدواج است و آیا تو گمان می کنی که بهتر از دیگران میفهمی و سایرین باندازه تو عقل نداشته اند تا این که نخواهند مقطوع النسل شوند؟ موسی گفت اگر تو از من نمی‌رنجی بتو میگویم که گاهی اتفاق می‌افتد که صدها نفر نمی‌فهمند و یک نفر می‌فهمد و به همین جهت است که شماره دانشمندان در هر عصر به تعداد انگشت های دو دست می باشد و خداوند به همه کس یک اندازه عقل نداده است. خورشید کلاه حیرت زده پرسید آیا میخواهی بگویی که ما همه بی عقل بودیم. موسی نیشابوری گفت من نمی‌توانم بگویم که شما بی عقل بودید ولی میتوانم اظهار کنم که تعصب شیرزاد فرمانده این قلعه و تعصب شما عقلتان میچربد وگرنه خود را بر مقطوع النسل و شکل خویش را شبیه به خواجه ها نمیکردید. مگر مجاهدین صدر اسلام که آن فداکاریها را در راه دین کردند خود را مقطوع النسل نمودند. مگر یاران حسین(ع) در صحرای کربلا که بی محابا جان را در راه امام فدا کردند مقطوع النسل بودند؟ من تصور نمیکنم که خداوند ما موافقت کرده باشد که ما مقطوع النسل شویم برای اینکه خود زن و فرزند دارد. من فکر میکنم که مقطوع النسل کردن فدائیان مطلق از ابتکارات خود شیرزاد فرمانده این قلعه است. من نمیتوانم فکر کنم که خداوند ما از این موضوع اطلاع ندارد، چون شیرزاد بدون موافقت خداوند مبادرت باین کار نمیکند ولی شیرزاد اول این تصمیم را گرفته و بعد باطلاع خداوند رسانیده است. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
موسی پرسید ای زبردست آیا نمی‌توانی این تصمیم خود را تغییر بدهی و مرا زنده بگذاری؟ شیرزاد گفت نه ای موسی و کاری که ما در پیش گرفته ایم با اهمیت‌تر از آن است که برای بقای زندگی یک مرد نافرمان، موفقیت آن را دچار خطر کنیم. من نه می‌توانم راه این قلعه را به روی فدائیانی که اینجا می‌آیند ببندم و نه می‌توانم بعد از ورود فدائیان جدید تو را که سرمشق نافرمانی و سر پیچی از اجرای اوامر من هستی زنده نگاه دارم، لذا همین که یک فدائی جدید پایین کوه نمایان شد و خواست به این قلعه بیاید تو را خواهم کشت و بعد، وی را وارد قلعه خواهم کرد. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۶) کیش باطنی الموت چگونه بوجود آمد؟ 🎬 قسمت ۸ ...ادامه قس
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۱ اینک از خوانندگان اجازه میخواهیم که آنها را از قلعه طبس به شهر الموت ببریم تا مرتبه ای دیگر از نزدیک با حسن صباح ملقب به «خداوند الموت» یا «شیخ الجبل» که پیروانش همواره بعد از نام او جمله «علی ذکره السلام» را بر زبان می‌آوردند آشنا شویم ما هنگامی خوانندگان خود را به الموت می بریم که آفتاب از نظر نا پدید گردیده، سیاهی شب فرود آمده، در شهر قندیل‌ها را روشن کرده بودند. طبق معمول در آن ساعت حسن صباح یک عبا روی لباس کوتاه خود در بر میکرد و برای خواندن نماز به مسجد می رفت و در آن روز هم برای خواندن نماز به مسجد رفت و بعد از ادای فریضه، مؤمنین همچنان نشستند و خداوند الموت بر پا ایستاد و گفت: ای برادران شما اطلاع دارید که شیعیان، ما را از خود نمی دانند ولی ما آنها را از خویش جدا نمی دانیم بین ما و آنها یک وجه مشترک وجود دارد و آن این است که هر دو در انتظار مهدی موعود هستیم و عقیده داریم که بعد از این که مهدی موعود ظهور کرد، دنیای ما جهانی خواهد شد که در آن عدالت حکمفرمانی خواهد نمود. هم شیعیان به ظهور مهدی موعود اعتقاد راسخ دارند و هم ما. لیکن ما علاوه بر اینکه عقیده به مهدی موعود داریم معتقدیم که باید قومیت ایرانیان را احیاء کرد. ای برادران تا روزی‌ که من در کشورهای ایران زندگی می کردم راجع به گذشته این کشورها اطلاع نداشتم ولی پس از اینکه به مصر رفتم و توانستم از خرمن علوم دانشمندان آنجا بهره‌مند شوم دریافتم که کشورهای ایران در گذشته یک کشور بوده و در آن، یک ملت زندگی می‌کرده و آن ملت را ملت ایران می‌خوانده‌اند. حدود قلمرو ایرانیان از یک طرف چین بوده است و از طرف دیگر دریای مغرب در آن کشور پهناور قومی زندگی می کرد که امروز، نمونه هائی از آنها را می‌توان دید. اینکه میگویم نمونه هایی از آنها را می‌توان دید برای این است که قومیت ما ایرانیان بر اثر اختلاط با عرب خلوص و صفای خود را از دست داده مردان و زنان ایران همه بلند قامت و زیبا بودند و اختلاط با عرب، قوم ایرانی را کوتاه قد و زشت کرد و در نقاطی که نفوذ عرب کم بوده هنوز می توان نمونه ایرانیان بلند قامت را مشاهده کرد. اعراب بعد از اینکه بر ایران مسلط شدند هر چه را که معرف قومیت ایرانی بود از بین بردند. آنها نه فقط تمام کتابهای این قوم را آتش زدند و معدوم کردند تا اینکه سوابق قوم ایرانی از بین برود، بلکه در هر قسمت از کشور که توانستند کتیبه‌هایی را که ایرانیان بر کوهها کنده و حک نموده بودند، محو و نابود ساختند تا این که آیندگان نتوانند گذشتگان را بشناسند و سیادت قوم عرب را بر خود امری مسلم بدانند و تصور نمایند که پیوسته اعراب بر آنها مسلط بوده‌اند. و لاجرم تا جهان باقی است مسلط خواهند بود. با اینکه اعراب کوشیدند هر چه را که معرف قومیت ایرانیان است از بین ببرند تا این قوم هرگز سوابق خود را نشناسد، کسانی از ایرانیان که می‌فهمیدند سلطه عرب چه لطمه های بزرگی بر این قوم زده در صدد برآمدند که گذشته این قوم را احیا کنند و کسی که بهتر از همه از عهده اینکار بر آمد فردوسی است که تاریخ قدیم ایران را به نظم در آورد ولی آنچه فردوسی در کتاب خود گفته فقط قسمتی است از سوابق درخشان این قوم و سوابق ایرانیان عمیق‌تر و برجسته‌تر از آن می‌باشد که فردوسی بیان کرده است. بر آن نیک مرد نمی توان ایراد گرفت که چرا بیش از آن چه گفت راجع به گذشته این قوم داد سخن نداد. زیرا فردوسی به علوم دانشمندانی که خارج از کشورهای ایران زندگی می‌کنند دسترسی نداشت و نمی دانست که در خارج از ایران کتابهائی هست که مربوط به گذشته این قوم می‌باشد و در آن کتابها از پادشاهانی اسم برده می شود که نامشان در کتاب فردوسی نیست من بعضی از آن کتابها را در مصر دیده ام و می‌توانم به شما بگویم که در ایران قومی آنچنان نیرومند زندگی می‌کرده که رومیان و یونانیان از بیم آنها می‌لرزیدند. من میدانم که نام رومیان و یونانیان برای شما غیر مأنوس است و این اسامی را نشنیده‌اید ولی اگر سوابق این قوم بدست اعراب از بین نمی‌رفت شما این اسامی را غیر مانوس نمی دانستید و اطلاع می یافتید که یونانیان و رومیان در قدیم دو قوم بودند که می خواستند با قوم ایران خصومت کنند ولی از عهده آن بر نمی‌آمدند. ای برادران ما که اهل باطن هستیم و مثل شیعیان عقیده به مهدی موعود داریم فکر می‌کنیم که نباید بیش از این تحت سلطه مادی و معنوی عرب زیست. ما عقیده داریم که قوم ایرانی با آنکه امروز منقسم به اقوام متعدد گردیده، سیادت و نیروی - گذشته را بدست نخواهد آورد مگر اینکه خود را از یوغ سلطه مادی و معنوی عرب و همچنین از یوغ حکومتهائی که سلطه عرب را به رسمیت می‌شناسند نجات بدهد. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۱ اینک از
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۲ ادامه قسمت قبل... برای اینکه بتوان قوم ایرانی را از سلطه عرب نجات داد می باید به همان وسیله متوسل گردید که اعراب برای سلطه بر این قوم بکار بردند؛ یعنی شمشیر. ما نمی‌توانیم با سجاده و تسبیح خود را از یوغ سلطه مادی و معنوی عرب نجات بدهیم و در جهان هرگز اتفاق نیفتاده که قومی بتواند با سجاده و تسبیح سیادت بدست آورد. قدرت و سیادت را باید با شمشیر بدست آورد. بدون اینکه بکار انداختن شمشیر مغایر با داشتن ایمان باشد چون ما میدانیم که باید با شمشیر خود را از قید اسارت اعراب نجات بدهیم و برای روزی که باید شمشیر را بکار برد آماده نماییم و در آن روز که باید با شمشیر، طناب اسارت را پاره کرد نمی‌توان بدون تدارک شروع بکار نمود. ما مخالفان بزرگ داریم که یکی از آنها خلیفه بغداد است و دیگران عبارت از امرائی هستند که خلیفه بغداد را پیشوای خود می دانند. آنها دارای زر و سیم هستند و قشون دارند و سربازانی جنگ آزموده در قشون آنها خدمت می‌کنند و همین که ما با سربازان خود قیام می‌کنیم ما را از پا در می آورند، پس ما برای اینکه بتوانیم سلطه عرب و همچنین سلطه امرا و حکام دیگر را که مطیع عرب هستند از بین ببریم باید آمادگی جنگی داشته باشیم. آدمی در یک روز و دو روز سلحشور نمی شود و مدتی میگذرد تا اینکه در بکار بردن شمشیر ورزیده شود و بتواند با اسلحه دیگر پیکار کند به همین جهت در تمام کشورهایی که اهل باطن سکونت دارند، ورزش و بکار بردن آلات حرب از واجبات است؛ چون ما می‌دانیم روزی که قیام کنیم اگر ضعیف باشیم از پا در می آییم. در دویست یا سیصد سال اخیر اتفاق افتاده که بعضی از شیعیان درصدد برآمده اند قیام کنند و خود را از سلطه اعراب نجات بدهند ولی نتوانسته اند موفقیت قطعی بدست بیاورند و علتش این بود که بدون تدارک، قیام می‌کرده‌اند و در مقابل حمله سربازان خصم از پا در می‌آمدند. ما نمی خواهیم این اشتباه را بکنیم و بدون تدارک قیام کنیم. ما قصد داریم که خود را نیرومند نماییم و بکار بردن آلات حرب را فرا بگیریم تا روزی که قیام کردیم در قبال حمله امراء و حکامی که حکومت عرب را برسمیت می شناسند از پا در نیائیم. صحبت حسن صباح تمام شد و یکی از مؤمنین پرسید ای خداوند: چه موقع ما قیام خواهیم کرد؟ حسن صباح جواب داد: وقتی آماده برای قیام شدیم. آن مرد سئوال کرد: آیا می‌توان دانست چه موقع ما برای قیام آماده شده‌ایم؟ حسن صباح گفت: ما می‌باید از در راه، خود را برای قیام آماده کنیم یکی از راه‌ها جسمی و مادی و دیگری از طریق معنوی. آمادگی ما از طریق جسمی و مادی، ورزش و بکار بردن آلات حرب است و آمادگی معنوی ما تربیت باطن می‌باشد و هنوز باطن قسمتی از برادران، آماده برای قیام ما نیست. مؤمن دیگر پرسید: ای خداوند ما برای اینکه باطن خود را تربیت کنیم آماده هستیم و بگو چگونه باید باطن ما تربیت شود. حسن صباح گفت: تعالیمی که به اکثر مؤمنین داده میشود مخصوص عوام است یعنی تعلیماتی می باشد که مطابق قوه فهم عوام می‌باشد. شما نسبت به عوام‌الناس امتیاز دارید؛ چون چیزهایی میدانید که عوام نمی دانند و نیروی ادراک شما قوی‌تر از آنها می‌باشد. معهذا تعالیم خواص را دریافت نکرده‌اید. تعلیماتی که بخواص داده می‌شود. جوهر اصلی تعالیم دین است و علت و حکمت احکام دین را بخواص می‌آموزند و شما هم بعد از اینکه علت و حکمت احکام دین را دریافتید جزو خواص خواهید شد. منظور من از شما عبارت است از تمام اهل باطن در هر کشور که باشند روزی که همه از تعالیمی که بخواص داده میشود برخوردار شوند از تربیت باطن برخوردار گردیده اند و در آن روز ما قیام خواهیم کرد و از آن پس عقیده ما که تا امروز پنهانی است و آشکار خواهد شد و هر کس که بخواهد با عقیده ما مخالفت نماید بدست ما از پا در می آید. مجبوریم که تقیه نماییم. شخصی که با حسن صباح صحبت می‌کرد گفت: ای خداوند چرا ما زودتر از تعالیم خواص برخوردار نمی‌شویم تا اینکه بتوان قیام کرد و عقیده اهل باطن را آشکار نمود. حسن صباح گفت: تا امروز شما استعداد ادراک تعالیم خواص را نداشتید. ولی اینک دارای استعداد شده‌اید و بعد از این ما شما را از علت و حکمت احکام دین آگاه می‌نمائیم. اظهارات حسن صباح در مؤمنین که حضور داشتند و سخنان وی را شنیدند ذوق ادراک علل احکام اسلام را بوجود آورد و دو نفر از حسن صباح در جواب درخواست کردند که علت و حکمت احکام دین را به آنها بگوید. حسن صباح گفت: من اگر بخواهم وارد علت و حکمت احکام دین اسلام شوم مطلب خیلی طولانی خواهد شد و نمی توان حق مطلب را در چند روز ادا کرد وانگهی استعداد ادراک علل احکام دین بتدریج در انسان بوجود می آید و هرچه معرفت زیادتر میشود انسان احکام دین را بهتر می‌فهمد. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۲ ادامه قس
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۳ ادامه قسمت قبل... من امشب برای شما فقط یک موضوع را بیان میکنم و آن این است که ما می توانیم علت و حکمت تمام دستورهای دین را بفهمیم مگر یکی از آنها را و آن رکن اول دین میباشد. من نمی گویم که رکن اول دین علت و حکمت ندارد چون بدون تردید رکن اول دین دارای علت و حکمت است ولی عقل ما نمی تواند به آن پی ببرد و شاید در زندگی بنی آدم روزی فرا می‌رسد که عقل او بتواند به علت و حکمت رکن اول دین پی ببرد. یکی از مستمعین گفت ای خداوند مقصود تو از رکن اول دین چیست؟ حسن صباح گفت منظور من «لا اله الا الله» است. مستمعین سکوت کردند برای اینکه نمی‌توانستند بفهمند منظور حسن صباح چیست؟ حسن صباح گفت ای اهل باطن شما میدانید کسی که میخواهد مسلمان شود، می باید بگوید «لا اله الا الله» و با ادای این جمله به توحید ایمان بیاورد. معنای این جمله عربی چنین است که خدائی نیست جز الله. جزء اول این جمله میگوید: خدائی نیست یعنی وجود هر نوع خدا را انکار می نماید و در جزء دوم می گوید «الا الله» یعنی غیر از الله. بين جزء اول و جزء دوم این جمله هیچ گونه رابطه استدلالی وجود ندارد یعنی نمی گوید به چه دلیل خدائی جز الله نیست پذیرفتن این حقیقت که خدایی جز «الله» نیست بطوریکه از هیمه جمله «لا اله الا الله» شنیده می شود تعبدی است. اگر خدا می‌خواست بگوید که به چه دلیل خدایی جز «الله» وجود ندارد این جمله را طوری دیگر نازل میکرد. از این جهت خداوند نگفته به چه دلیل خدایی غیر از «الله» وجود ندارد که ادراک ما افراد بشر قادر به فهم حکمت الهی نیست. نمی‌گویم که هرگز نخواهیم توانست که به حکمت الهی پی ببریم و بفهمیم به چه دلیل خدایی غیر از «الله» وجود ندارد. بطوری که گفتم شاید روزی بیاید که عقل ما آن قدر رشد کند که قادر باشیم به حکمت الهی پی ببریم و بفهمیم که برای چه خدایی غیر از «الله» وجود ندارد. همچنان که رشد عقلی طبقه دانشمند مؤمنین امروز نسبت به صدر اسلام بیشتر است و دانشمندان مسلمان امروز چیزهایی را می فهمند که علمای صدر اسلام نمی‌توانستند آن پی ببرند. چون وضع زندگی مادی ما بهتر از دیگران است بیش از سایرین استعداد داریم که به امور معنوی بپردازیم و این دومین مزیت شما بر عوام الناس می‌باشد. شما که اهل باطن هستید تا امروز تعالیمی گرفته اید که عوام الناس دریافت نکرده اند. این تعلیمات، شما را برای تربیت باطن مستعد کرده و می‌توانید به علت و حکمت احکام دین، البته بعد از اینکه برای شما شرح داده شد پی ببرید و معنای باطنی یک قسمت از آیات قرآن را بفهمید. مزیت شما بر عوام الناس سبب میشود که خطری که ممکن است بین عوام بعد از وقوف به علت و حكمت تمام احکام (دین) بوجود بیاید بین شما بوجود نخواهد آمد و شما از صراط مستقیم منحرف نخواهید شد و برعکس منزه تر خواهید گردید. آنچه در اینجا دیده خواهد شد در سایر جاهایی که اهل باطن سکونت دارند نیز مثل اینجا خواهد شد و لذا شاید روزی بیاید که رشد عقلی طبقه دانشمندان مؤمن به پایه ای برسد که بتوانند حکمت الهی را درک کنند و به معنای اصلی «لا اله الا الله» پی ببرند. ای برادران وقتی من میگویم که ما هنوز نتوانسته ایم به علت و حکمت «لا اله الا الله» پی ببریم منظورم آن نیست که تا امروز کسی راجع به این موضوع توضیح نداده است. عده ای از دانشمندان از جمله دسته ای از دانشمندان باطنیه در خصوص مفهوم «لا اله الا الله» توضیح داده اند. چند نفر از علمای شیعه در تفسیرهای خود راجع به معنای «لا اله الا الله» و علت و حکمت آن بحث کرده اند ولی خود آنها اعتراف می‌نمایند که هنوز مفتاح اصلی را کشف نکرده اند و نمی‌دانند که مصلحت الهی در آخرین مرحله چگونه است ولی در بین احکام دین همین رکن اول است که علت و حکمت اصلی آن بر ما مجهول می‌باشد و تا امروز نتوانسته ایم به علت و حکمت آن پی ببریم. از این گذشته ما به تمام علل و حکمتهای احکام دین وقوف داریم و می‌دانیم که هر دستور که از طرف خداوند صادر گردیده برای چه صادر شده است. یکی از مؤمنین گفت ای خداوند بطوری که تو گفتی ما نمی توانیم به علت و حکمت اصلی «لا اله الا الله» در حال حاضر پی ببریم ولی آیا استعداد داریم که سایر احکام دین را بفهمیم؟ ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۳ ادامه قس
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۴ ادامه قسمت قبل... حسن صباح گفت ما می توانیم به تمام احکام دین پی ببریم و هر کس که اهل باطن است باید خود را آماده نماید که به علت و حکمت احکام دین پی ببرد. یکی از مستمعین گفت ما آماده هستیم ولی چه کسی ما را ارشاد خواهد کرد؟ حسن صباح گفت صحبتی که من امشب میکنم برای همین است که به شما نوید بدهم که از روز بعد، در اینجا، بحث در خصوص علت و حکمت دستورهای دین شروع خواهد شد و من خود علت و حکمت احکام دین را برای شما بیان خواهم کرد و فردا دستور می دهم در تمام کشورهایی که اهل باطن سکونت دارند داعیان بزرگ، علت و حکمت احکام دین را برای مؤمنین بیان نمایند. تا امروز مردم از علت و حکمت احکام دین مطلع نمی شدند مگر بندرت از دهان بعضی از دانشمندان روشن فکر. اما از این به بعد شما اهل باطن از علت و حکمت احکام دین مطلع خواهید شد و بعد از این که دانستید هر یک از دستورهای دین برای چه منظور صادر گردیده حجابی که روی دیدگان شما میباشد عقب خواهد رفت. دسته ای از علماء عقیده دارند که نمی توان علل و حکمتهای تمام احکام دین را برای مردم بیان کرد و دلیلشان این است که مردم از حیث استعداد عقلی با هم مساوی نیستند. بعضی از آنها میتوانند که علل و حکمتها را بفهمند و بعضی دیگر نیروی ادراک علت و حکمت دستورهای دین را ندارند. آنهایی که عقل قوی دارند و می فهمند بعد از این که حکمت احکام دین را دریافتند بهتر و با تقواتر میشوند. کسانی که دارای عقل ضعیف میباشند پس از اینکه از علت و حکمت تمام احکام دین مستحضر شدند ممکن است که از صراط مستقیم منحرف گردند. من منکر این نظریه نیستم و تصدیق میکنم که ممکن است بعضی از افراد ضعیف‌العقل پس از اینکه از علت و حکمت تمام احکام دین مطلع شدند دچار تباهی گردند ولی شما که اهل باطن هستید بطوری که گفتم با عوام‌الناس فرق دارید. بین شما و عوام‌الناس دو تفاوت وجود دارد یکی مادی و دیگری معنوی. شما اهل باطن چون مردمی زحمتکش و با تقوی هستید بهتر از عوام‌الناس زندگی می‌نمائید و میتوانید از دسترنج خود بهره مند شوید. در اینجا و در هر نقطه که اهل باطن زندگی می کنند، بین آنها عدالت برقرار می باشد و کسی به مال و جان دیگری تعدی نمی‌نماید. خواجه نظام الملک که هزار و پانصد قریه ششدانگ دارد املاک خود را بزور از دیگران گرفته و حق یتیمان و صغیران را غصب کرده و هر یک از امرای سلجوقی دارای دهها و بعضی از آنها صدها قریه هستند که با زور و ستم از دیگران گرفته اند خواجه نظام الملک و سایر امرای سلجوقی برای ستمگری و و ضبط اموال دیگران با یکدیگر هم چشمی می‌نمایند و هر کس می‌کوشد که بیش از دیگران اموال ضعفا را ضبط و املاک پشیمان و صغیران را غصب نماید. آنوقت خواجه نظام الملک بر مردم منت میگذارد که مدرسه نظامیه و مسجد می سازد و کسی جرئت نمی کند از او بازخواست کند و بگوید با پول ستمگری و غصب اموال مردم نباید مسجد و مدرسه ساخت. ولی در الموت و جاهای دیگر که محل سکونت اهل باطن است شما یک نفر را پیدا نمی کنید که دارای یک قریه باشد و همه باندازه تأمین معاش زمین و اغتام و احشام دارند. در بین ما کسی به دیگری محتاج نیست و هیچکس چشم طمع به اموال سایرین ندوخته است. بین ما توانگران بزرگ وجود ندارد چون کسی اموال دیگران را با غصب و ضیع نمی کند و همچنین بین ما مسکین موجود نیست. در صورتی که در خارج از جامعه باطنیه در هر یک از کشورهایی که تحت سلطه امرای سلجوقی می باشد یک عده جزو توانگران بزرگ هستند و اکثر مردم فقیر و بعضی از آنها مسکین می باشند. وقوف بر غلت و حکمت احکام دین همه را جزو طبقه خواص خواهد کرد و آنها را بهتر از آن خواهد نمود و بعد از اینکه پیروان باطن همه از طبقه خواص شدند و علل احکام دین را دریافتند و بمعنای باطنی قسمتی از آیات قرآن پی بردند آغاز رستگاری اهل باطن خواهد بود. یعنی آغاز دوره ای خواهد شد که کیش ما باید دنیا را بگیرد. حسن صباح به وعده ای که داده بود عمل کرد و در الموت و نقاط دیگر تعالیم جدید کیش باطن شروع شد و هدف استادان این بود که پیروان کیش را با علت و حکمت احکام دین اسلام آشنا نمایند. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۷)باطنی ها هم در انتظار مهدی موعود بودند 🎬قسمت ۴ ادامه قس
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۸)خواجه نظام الملک 🎬قسمت ۱ افسانه‌های خواجه نظام الملک یکی از مردان معروف شرق خواجه نظام الملک است که زندگی او مانند زندگی بسیاری از مردان معروف تاریخ توأم با افسانه شده و طوری افسانه با تاریخ زندگی آن مرد عجین گردیده که امروز اگر کسی بخواهد افسانه را از تاریخ جدا نماید سبب حیرت و اعتراض مردم میشود. یکی از افسانه‌های مربوط به خواجه نظام الملک عهدی است که وی با خیام در مدرسه بست و ما در این سرگذشت گفتیم که واقعیت ندارد و تاریخ تولد و مرگ خواجه نظام الملک و حسن صباح و خیام، طوری است که آن سه نفر نمی‌توانسته‌اند در مدرسه با یکدیگر عهد اتحاد و اخوت ببندند. افسانه دیگر مربوط است به اینکه خواجه نظام الملک گنج سلیمان را یافته بود و به همین جهت میتوانست مدرسه و مسجد بسازد و قنات حفر کند و وقف مردم نماید تا اینکه مردم از فواید آنها بهره‌مند شوند. قطع نظر از اینکه موضوع گنج سلیمان شاید افسانه است. خواجه نظام الملک آن گنج را نیافته بود ولی گجی داشت گرانبهاتر از گنج سلیمان و گنج مزبور دسترنج مردم کشورهای متعدد ایران بشمار میآمد. حق‌الزحمه: خواجه نظام الملک وزیر اعظم بود و اختیاردار تمام کشورهای ایران مالیات کشور را او وصول میکرد و تمام هدایا و تحف بزرگ برای او فرستاده میشد.بر طبق رسمی که از قدیم در مشرق زمین مرسوم بود هر کس که شغلی داشت و کاری برای مردم به انجام میرسانید از آنها حق‌الزحمه دریافت میکرد زیرا صاحبان مشاغل مقرری دریافت نمیکردند یا این که مقرری آنها کم بود و کفاف معاش آنها را نمیداد و مجبور میشدند که از ارباب رجوع هدیه و تحفه بگیرند.رسم مزبور طوری در مشرق زمین قوت داشت که حکام کشور و وزیر اعظم حتى به سلطان هدیه و تحفه میدادند و سلطان از وزیران و حکامی که خود آنها را منصوب میکرد حق‌الزحمه دریافت می نمود.این حق‌الزحمه‌ای را که خواجه نظام الملک و حکام از ارباب رجوع دریافت میکردند به اقتضای زمان، اسامی گوناگون داشت و آن را بنام رسوم، قلق، حساب، پیشکش، تحفه، هدیه میخواندند ولی هرگز نام رشوه را روی آن نمیگذاشتند و حکام وقت و ارباب رجوع هیچگاه دم از رشوه نمی‌زدند. رسم و عادت چنین بود که وزیر اعظم و حکام ممالک ایران آنچه را که از ارباب رجوع دریافت میکردند حق مشروع خود میدانستند و مردم هم تصور نمی‌نمودند که رشوه میدهند و فکر میکردند که یک نوع مالیات را میپردازند. خواجه نظام الملک چون وزیر اعظم بود و تمام کارهای کشور را اداره میکرد بیش از حکام ممالک متعدد ایران از مردم هدیه دریافت مینمود. حسن صباح، خواجه نظام الملک را مردی یغماگر میدانست و بطوری که گفتیم عقیده داشت که وی اموال و بخصوص املاک خود را از ستمگری بدست آورده و اراضی ضعفا و یتیمان را غصب نموده است، برای ما که قرنها بعد از خواجه نظام الملک میخواهیم راجع با او صحبت کنیم قبول یا رد نظریه حسن صباح امکان ندارد. از حسن صباح گذشته اکثر بزرگان فرقه باطن عقیده داشتند که خواجه نظام الملک مردی است ستمگر و بی رحم و اراضی مردم را غصب میکند و جزو املاک خویش منظور مینماید و هیچکس جرئت ندارد که علیه آن مرد دم برآورد زیرا مردم میدانند که هرگاه علیه خواجه نظام الملک به سلطان شکایت نمایند جانشان بر باد خواهد رفت. روزی که ما میخواهیم خواجه نظام الملک را به خوانندگان معرفی نمائیم وزیر اعظم روی تشکی زریبفت جلوس کرده و تکیه داده بود و دو کاتب در دو طرف وزیر اعظم قرار داشتند و به نوبه، طومارها (نامه‌ها) را به نظرش میرسانیدند و درخواست می نمودند که دستور صادر نماید. وزیر اعظم، گاهی گفت که پاسخ طومار را در حاشیه آن بنویسند و برای نویسنده بفرستند و گاهی امر می کرد که در جواب نویسنده نامه ای جداگانه تحریر کنند. منشی‌های خواجه نظام الملک به رسم ایرانیان شال بر کمر بسته، وسیله نوشتن یعنی قلمدان را به شال خود زده بودند. کاتیان ایرانی برای نوشتن در همه جا چیزی داشتند موسوم به قلمدان که ما اروپائیان نتوانستیم از آنها تقلید کنیم و به همین جهت اروپائیان در قدیم وقتی میخواستند در خارج از خانه و محل کار خود چیزی بنویسند دچار اشکال میشدند. از این گذشته نوشتن در اروپا تا مدتی جرو اعمال شاقه بود و غلامان را محکوم به نویسندگی میکردند و حال آن که در مشرق زمین از فضائل بشمار می آمد و کسانی که میتوانستند بخوانند و بنویسند بین مردم احترام داشتند. آنچه سبب شد که در اروپا بخصوص در ایتالیا و فرنسه خواندن و نوشتن بین طبقه ممتاز جامعه مرسوم گردد نفوذ کلیسا بود و روحانیون مسیحی چون سواد داشتند و میخواندند و می‌نوشتند و در ضمن مربی فرزندان اشراف بودند. آنها را با سواد میکردند. معهذا تا قرن هفدهم میلادی قسمتی از اشراف ایتالیا و فرانسه افتخار میکردند که بیسواد هستند و نمیتوانند بخوانند و بنویسند. ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🫂یاران همدل
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۸)خواجه نظام الملک 🎬قسمت ۱ افسانه‌های خواجه نظام الملک
🔰 خداوند الموت ✅ تاریخ فرقۀ اسماعیلیه ۸)خواجه نظام الملک 🎬قسمت ۲ ″افسانه‌های خواجه نظام الملک″ وقتی یک اروپایی با سواد می‌خواست در خارج از خانه یا محل کار خود طوماری (نامه ای بنویسد می باید که غذا فراهم کند و پر غاز را بدست بیاورد و آن را بتراشد و بعد مرکب تحصیل نماید تا این که موفق به نوشتن طومار شود ولی کاتبان مشرق زمین تمام و مسائل نوشتن را با خود حمل میکردند و قلم آنها از نی بود و پیوسته قلم و مرکب را در قلمدان داشتند و آن را به شال خود نصب می‌نمودند و یک لوله تیماج، و بعد از این که کاغذ متداول شد یک لوله از کاغذ را نیز به شال می‌زدند و در هر نقطه می‌توانستند نشسته یا ایستاده، یک طومار بنویسند. قیافه خواجه نظام الملک وزیر مقتدر دوره سلجوقی دو نوع معرفی شده است: آنهائی که از فرقه باطن بودند عقیده داشتند که خواجه نظام الملک مردی است بسیار زشت و دارای چهره ای وحشت آور چون عفریت و هرگاه انسان در جواب او را ببیند از وحشت فریاد میزند و با ارتعاش از خواب بیدار می شود. ولی دسته دیگر که موافقین خواجه بودند او را مردی خوش اندام و زیبا و با وقار میدانستند. خواجه نظام الملک بطوری که از نوشته گذشتگان مستفاد میشود مردی بلند قامت بوده و دستار ظریفت بر سر می بسته و یک چشم او قدری پنج‌ ده بنظر میرسید. خواجه مردی خوش لهجه بود و با فصاحت صحبت می کرد. در آن روز هنگامی که مشغول رسیدگی به طومارها بود و برای منشی‌ها دستور صادر می نمود خبر دادند که جلال الدوله حکمران طوس که احضار شده بود آمده است خواجه نظام الملک گفت او را داخل کنید چند دقیقه دیگر جلال الدوله حکمران طوس که مثل خواجه نظام الملک دستار اما از پارچه موسوم به شال بر سر داشت وارد گردید جلال الدوله دو دست را بر سینه نهاد و آهسته سر فرود آورد. خواجه نظام الملک بحکمران طوس اجازه نشستن داد و بعد از حالش پرسید و حکمران گفت جانش بحمدالله خوب است. خواجه نظام الملک به دو کاتب گفت شما بروید و ساعتی مرا با جلال الدوله تنها بگذارید. آن دو برخاستند و از اطاق خارج شدند بعد از رفتن آنها پرده‌دار درب اطاق را بست و خواجه نظام الملک گفت جلال الدوله، من از این‌ جهت تو را احضار کردم که راجع بملاحده با تو صحبت کنم. جلال الدوله پرسید در کجا تفتین می‌کنند؟ خواجه نظام الملک گفت در نیشابور. جلال الدوله پرسید مگر در نیشابور ملاحده زندگی می کنند؟ خواجه نظام الملک گفت بلی و آیا میدانی که پیشوای ملاحده در نیشابور کیست؟ جلال الدوله اظهار بی اطلاعی کرد. خواجه نظام الملک گفت پیشوای ملاحده نیشابور شرف الدین طوسی است. جلال الدوله از این حرف بسیار حیرت کرد و گفت: آیا شرف الدین طوسی متحد است. خواجه نظام الملک جواب داد بطوریکه جاسوسان من اطلاع میدهند او ملحد می باشد و عده ای از شاگردان خود را ملحد کرده ولی ما نمی توانیم این موضوع را به ثبوت برسانیم مگر این که شاهد بیاوریم یا هنگامی که وی مشغول تبلیغ کیش خود می‌باشد او را غافلگیر نمائیم که در آن صورت نخواهد توانست انکار کند. تو می دانی که کشور خراسان یکی از ممالکی است که ملاحده پیش از جاهای دیگر در آن بسر می برند ولی پنهان هستند و کسی آنها را نمی شناسد و چون می‌کوشند که اسرار خود را بروز ندهند. شناختن آنها کاری است دشوار، یک ملحد چون تقیه می‌کند فرقی با یک مسلمان ندارد و تو میدانی که شرع ما حکم بظاهر کرده یعنی عقیده ظاهری مردم را مورد توجه قرار میدهد. اگر کسی شهادتین را بر زبان جاری کند ما او را مسلمان می دانیم و نمی‌توانیم به او بگوئیم که تو مسلمان نیستی ولو آن شخص در باطن مسلمان نباشد. ملاحده در هر نقطه که زندگی می‌نمایند تقیه می‌کنند بطوری که نمی توان بین آنها و مسلمین فرق گذاشت ما هر یک از ملاحده را که دستگیر کنیم به قتل می‌رسانیم برای اینکه واجب القتل هستند. ولی اول باید ارتداد آنها به ثبوت برسد و بعد کشته شوند و همین که یک متحد دستگیر میشود او خود را مسلمان می خواند و بظاهر تکالیف شرعی را با انجام میرساند و ما نمی‌توانیم او را به قتل برسانیم و ناگزیر رهایش می‌کنیم... ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel