بسم‌الله الرحمن الرحیم پدر تا شام رفتن با تو   حیران کردنش با من پریشان کردنش با تو   پشیمان کردنش با من اگر این شهر تاریک است  من از آلِ خورشیدم اگر شب پُر شده اینجا  چراغان کردنش با من   به نیزه آیه خواندن با توو   تفسیر با زینب به محمل خطبه‌ها با عمه  طوفان کردنش با من همین‌ که پایِ من وا شد  به کاخش با عمو گفتم خیالت تخت از این کاخ   ویران کردنش با من به جانت کم نیاوردم   به اَبرو خَم نیاوردم اگر می‌خندد آن نامرد‌  گریان کردنش با من من از این شهر و این ویران  زیارتگاه میسازم مزارم گنجِ شام است و  نمایان کردنش با من پدر در این سفر خیلی  به عمه زحمتم اُفتاد بجای من بگو با او  که جبران کردنش با من شنیدم که سراغت را   رُباب از عمه می‌گیرد به گوشِ مادرم گفتم  که مهمان کردنش با من (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi