یک عمر نانم داد و نانش را گرفتم
امّا سراغ دشمنانش را گرفتم
با معصیت روح خودم را زخم کردم
او رو به من لبخند زد من اَخم کردم
شور جوانی داشتم بیشرم بودم
من با هوسهای خودم سرگرم بودم
اما دلش دلواپس احوال من بود
او بیشتر از مادرم دنبال من بود
حالا پشیمان آمدم حالا که پیرم
افتادم امّا گفت پاشو من مجیرم
گرچه گنهکاری ولی امیدواری
گریه نکن پیش چنین پروردگاری
بارگناهت را خریدم هر چه باشد
روی گناهت خط کشیدم هر چه باشد
پروندهات را دیگر امشب خاک کردم
گفتی علی و نامهات را پاک کردم
دیگر تو را بخشیدم از امشب به حیدر
نام تو را داده خودِ زینب به حیدر
هدیه به تو دادم که از غُصّه رهایی
در روضهای در اصل امّا کربلایی
کار اضافی نیست دیگر لازم امشب
روزی بگیر از دستهای قاسم امشب
دست تمام انبیا بر دامن اوست
باب المراد خلق چشم روشن اوست
آن چشمهای روشن امّا بیرمق بود
دستانش آویزان شد و پا بیرمق بود
از بس لگد کرده است دشمن نامرتب
سر نامرتب گشته و تن نامرتب