eitaa logo
اشعار مناجات
469 دنبال‌کننده
5 عکس
0 ویدیو
0 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس... کانال اشعار امام زمان ارواحنافداه: https://eitaa.com/yamahdi1001
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر ماه آمده، شرمنده و زارم هنوز آه... بر این نفس وامانده گرفتارم هنوز بارِ بد جز صاحبش خواهان ندارد ای خدا مانده روی دست من سرمایه و بارم هنوز سائلان شهر هم خوابند این ساعات شب آنقدر درمانده ام از خویش، بیدارم هنوز شرمسارم از اباصالح امام عصر خود چون نکرده ذره ای تغییر، رفتارم هنوز بندگانت توبه کردند و همه برگشته اند سر به زیر انداختم از بس گنهکارم هنوز هرچه می خواهی بخوان اما نخوان بی صاحبم هرچه هم باشم پدر دارم، علی دارم هنوز سیدی دلتنگ ایوانِ طلای حیدرم در نجف مانده دل مجنون و بیمارم هنوز خورده بر کارم گره، از کربلا جا مانده ام هرچه کردم وا نشد این عقده از کارم هنوز از شروع ماه، گریان وداعش بوده ام شد تمام این ماه رحمت، سخت می بارم هنوز یاد زینب بوده ام هر وقت شد وقت وداع داغدارش در وداعی سخت و دشوارم هنوز وقت رفتن آمده، آرام تر قدری حسین دل نکندم، صبر کن، مشتاق دیدارم هنوز مثل این پنجاه و شش سالی که بودم خواهرت هرچه غم در سینه ات داری خریدارم هنوز مادرم کرده وصیت تا ببوسم حنجرت از گلویت بوسه ای را من طلبکارم هنوز دیگر از ذبحت نزن حرفی، نمی دانی مگر می دهد یک خار در پای تو آزارم هنوز https://eitaa.com/abdorroghaye
. گرفتاریم با نفسی که دنبال هوا رفته همش دنبال دنیا رفته و راه خطا رفته از آن حال مناجات و تضرع رنگ و بویی نیست خدایا حال خوب ما کجا رفته؟ کجا رفته؟ مناجاتم تظاهر شد پر از حس تکبر شد چه گویم که عباداتم‌ تماما با ریا ، رفته در این ماه مبارک هم دوباره معصیت کردم من از اعمال و رفتارم دگر شرم و حیا رفته نمازم مثل سابق نیست ، قنوتم نیز لایق نیست تهجد که به جای خود ، نمازم هم قضا رفته به مردم سوء ظن دارم ، زبان طعنه زن دارم كه جاى ذكر تو از آن ، دروغ و ناسزا رفته ادای توبه کردن را در آوردم ، پذیرفتی منی که مزه عصیان به کامم خوب جا‌ رفته دلم خیلی گرفته از خودم از اشتباهاتم خدایا کشتی عمرم به گل افتاده وا رفته کسی حال بد ما را شبیه تو نمیفهمد تویی که خوب میدانی به حال ما چه ها رفته اگر یکجا نمیبخشی ، بسوزان و خلاصش کن حساب از ما نکش دیگر حساب از دست ما رفته ولی حالا پشیمانم ، تو میخشی؟ نمیدانم فقط اینقدر میدانم به عفوت التجا رفته اذانم چون علی دارد ، نجاتم می دهد آخر اذانم چون علی دارد ، صدایم تا خدا رفته بهشت ارزانی خوبان ، نجف باشد بهشت ما به جنت سر زده هرکس دم ایوان طلا رفته همیشه وقت هر سختی به دادم میرسد مادر همیشه دست پر از خانه زهرا ، گدا رفته قیامت کارما از اهل محشر پیش می افتد اگر پرونده ام دست علی موسی الرضا رفته از استغفار ما چیزی برایت در نمی آید ولی با ذکر اربابم گناه از بین ما رفته به العفوم امیدی نیست ، بخر این یاحسینم را که هرجا نام او آمد اجابت بر دعا رفته یقین دارم نمیسوزد میان آتش قهرت هر آنکس که فقط یکبار سمت کربلا رفته غروبی رو به قبله یاد باب القبله افتادم دلم خیلی برای دیدن صحن و سرا رفته دم افطار میخوانم سلام ای تشنه مظلوم بمیرم جای آب آخر به خوردت نیزه ها رفته هزار و نهصد و پنجاه دفعه یاد ما کردی دعا کردی برایم گرچه جسمت زیرپا رفته به غارت رفتن تو خواهرت را دست غارت داد شبیه برقع زینب ، ردا رفته عبا رفته تو جایت دامن زینب فقط بوده نه آن نیزه به جای دامن زینب سرت آنجا چرا رفته؟
تا داشت باز میشد باب رفاقت ما گفتند سفره جمع است کم بود فرصت ما امشب شب وداع است گریه زیاد داریم ساقی جوابمان کرد تا گشت نوبت ما چشمی بهم زدیم و سی شب ز دستمان رفت بدبخت کرد ما را کفران نعمت ما دیگر کجا بیاییم و با تو سخن بگوییم دیدی که شام غم شد شبهای رحمت ما از این به بعد ما را در خانه ات نگهدار ما با تو خوبِ خوبیم اینجاست جنت ما هرشب حسین گفتیم هرشب علی کشیدیم یادش بخیر باشد خوش بود دولت ما ماه خدا ثوابش با گریه بر حسین است در روضه گریه کردیم این شد عبادت ما فعلا خدانگهدار دیدار ما محرم شد هرشب محرم روز قیامت ما وقت وداع زینب با دلبرش چنین گفت دیدی رسید آخر وقت مصیبت ما شمر آمد این حوالی ما را ببر مدینه گودال رفتنِ تو شرح اسارت ما عباس جان کجایی نامحرمان زیادند راضی نشو بخندند وقت اسارت ما
عمریست خوبی ات را، با ناله می زنم جار تو دشمن گناهی، نه دشمن گنهکار! هرچه بلا کشیدم، از معصیت کشیدم پشتم شکسته از این، تکرار پشت تکرار به روی من نیاوردی که بی آبرویم من که کسی نبودم، تو بودی آبرودار بی عفتم! تو باید جرم مرا بپوشی بگذار اسم من را، ناپاک این نمکزار جان رقیه یکبار، گوش مرا بپیچان من زجر میکشم از، لطفت خدای غفار! وقتی حسین دارم، کاری به کس ندارم او بوده که گرفته، دستِ منِ گرفتار هر دیگ روضه دیگِ رحمت به جوش آورد خاموش میشود پس، با آتش غمش نار ای کاش زنده باشم تا اربعین امسال ارباب را ببینم در خیمه های زوار بالاترین سری که بر نیزه شد حسین است لبهای خشک قاری، با سنگ دیده آزار هنگام سنگ خوردن، صد دفعه بر زمین خورد این نیزه دار الهی، دستش بیفتد از کار ارباب ما بلاها به جان خود خریده تا خواهرش نباشد، بی پوشیه در انظار
در برت ناله و سوز جگرم بیشتر است پیش تو بارش چشمان ترم بیشتر است جان زهرا به بر خویش نگه دار مرا چون جدا از تو شوم دردسرم بیشتر است گر چه فرمود نبی در یمنی پیش منی در مدار نفس تو اثرم بیشتر است به سرم دست کش اما ز سرم دست نکش زیر دستت که نباشم خطرم بیشتر است در قفس اوج نگیرد پر پرواز که هیچ تازه بشکستگی بال و پرم بیشتر است نام ارباب که آید به لبم در دل شب شاهدم باش که اشک سحرم بیشتر است هنرم نوکری است و نفسم خرج حسین لیک در روضه‎ی مادر هنرم بیشتر است مادرت گفت پس از «فضه خُذیني» مهدی اشک امروز به هجر پسرم بیشتر است دست بشکسته و پهلوی شکسته غم نیست به سوی غربت مولا نظرم بیشتر است
عارضم خدمتت که ای یارم من به خال لبت گرفتارم آن قدر از تو هر کجا گفتم یک حسینیه ام که سیارم پرچمت را به دوش من بسپار فرض کن خشت روی دیوارم تربت تو نماز خوانم کرد ورنه من سر به سجد نگذارم خودمانی بگویم این خط را خیلی آقا به تو بدهکارم به گنهکاری ام نگاه نکن مرد و مردانه دوستت دارم گریه کردیم و خوب شد زخمت برکتی داشت اشک بسیارم به همه گفته ام رفیق تو ام به بقیه نگو که سربارم راه را باز کن که خسته شدم آرزومند روز دیدارم بعد تو بد گذشت بر زینب زخمی داغ کوچه بازارم...
هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد روز محشر به جز این، حسرت دیگر نخورد پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد بشکند دستم اگر گوش من این را شنود "پای مرکب به تنش وا شد" و بر سر نخورد گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد شدنی نیست که بی یار شود خون خدا به غرور نوه ی شیرخدا بر نخورد اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی: کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد تا سه شعبه به پدر، سنگ به مادر نخورد
هر کس که عمر خویش را با عشق سر کرد از اوّل عمرش، هوای دردسر کرد من به کسی از گر‌یه‌ام چیزی نگفتم یک شهر را چشمان سرخم با خبر کرد حتماً سرم را می‌گذارم زیر پایش از کوچه‌ی ما هم اگر روزی، گذر کرد هر چند من کمتر برایش کار کردم مزد مرا هر روز امّا بیشتر کرد این‌بار هم دیر آمدم روضه، ولیکن مثل همیشه چشم من را زود، تر کرد اینجا ادای گریه را هم می‌پذیرند هر کس نشد مهموم در روضه، ضرر کرد هر چند ما را عشق او دیوانه کرده مهر علی‌اکبرش، دیوانه‌تر کرد جان داد وقتی باغبان خسته فهمید یک لشکر از روی گل باغش گذر کرد با اکبر او نیزه کاری کرد مثل کاری که با پهلوی زهرا، میخ در کرد می‌ریخت بیرون از دهانش لخته‌ی خون حال پسر، حال پدر را محتضر کرد أولادُنا اَکبادُنا یعنی پدر را مقراض اهل کوفه، تقطیع جگر کرد بالای جسم اکبر خود، داد می‌زد زینب که آمد، کار او را سخت‌تر کرد پیش جوانش داشت، جان می‌داد امّا محض حجاب خواهرش، صرف نظر کرد
هرکس که امروز ازحسین امضا نگیرد فردا برات عفو از زهرا نگیرد ما هرچه داریم از حسین است و قیامش ماه محرم را خدا از ما نگیرد اشک عزایش را به هر چشمی نبخشند داغ غمش در هر دلی مأوا نگیرد توفیق می‌خواهد عزاداری برایش ای وای اگر امسال هیئت پا نگیرد دلتنگ حال روضه و محتاج اشکیم زنگار دوری کاش این دل‌ها نگیرد باید به اصل خویش برگردیم ای دل قطره چه باشد گر ره دریا نگیرد دست من و دامان پر فیض اباالفضل هیهات که دست مرا سقا نگیرد نام ابالفضل آمد و دل زیر و رو شد روضه، زیارت، اربعین، بغض گلو شد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
امشب پناه داده، بر جمع ما رقیه ما آمدیم یا رب، همراه با رقیه حس کرده‌ایم جودت، بیش از همیشه بوده هر بار در مناجات، گفتیم یا رقیه بخشیدن گناهِ، ما را به او سپردی امشب تمام ما را، کرده سوا رقیه با پای لنگ لنگان، در راه مانده بودیم ما پا شکسته‌ها را، داده عصا رقیه دردیم و اوست درمان، کفریم و اوست ایمان ما را ز دام شیطان، کرده رها رقیه دلتنگ‌های صحنِ، کرب و بلا کجایید؟! امشب دهد براتِ، کرب و بلا رقیه یک یا علی بگو تا، دست تو را بگیرد از بس که دوست دارد، این ذکر را رقیه غیر از حسین نامی، روی لبش نیامد این است "عشق" این است، صد مرحبا رقیه بعد از حسین او شد، بیگانه با محبت با زجر و ضرب دستش، شد آشنا رقیه در گوشه‌ی خرابه، حق داشت جان سپارد سر را که دید بینِ، ظرف غذا رقیه
دارد تمام میشود این فصل دلبری ای یار از قصور من ای کاش بگذری مهمان بی حیای خودت را حلال کن حالا که سفره جمع شد این شام آخری از خانه ات نرفته دلم تنگ میشود آه ای فراق ، آه چه وضع مقدری ای وای اگر که دوست نبخشیده باشدم باید چه کرد با غم این خاک بر سری رفتند مردم و در بازار بسته شد فریاد میزنم برسد کاش مشتری من جنس بنجلم ته بازار مانده ام گفتند این تویی که فقط مانده میخری حتی اگر محل ندهی صاحب منی نوکر غلط کند برود جای دیگری با دیدنم بیا و‌سرت را تکان نده شرمنده ام از این همه تقصیر نوکری دست مرا بگیر و ببر وادی السلام سِیرم بده میان نجف ، سِیر حیدری گفتم به قبر من بنویسند یا علی آخر نمیشناسم از این نام بهتری بابای بچه های زمین خورده یا علی دست مرا بگیر که راهم بیاوری با دیدن هلال دلم رفت کربلا افتاد یاد قد هلالی خواهری دارد برادری سوی گودال میرود در پای خیمه میرود از حال خواهری آن میرود به قتلگه این میرود ز حال آه از فراق ، آه چه وضع مقدری رفت و لباس خویش به سرنیزه ها سپرد عریان تر از حسین ندیدم توانگری ای کاش ناشیانه نبرّند لااقل این نازدانه را جلوی چشم مادری دیگر هلال آب نیاور به قتلگاه این تشنه‌ی عزیز ندارد دگر سری *الشمر جالس نفس مادرش گرفت سر را برید و روبروی خواهرش گرفت*
شکایت از من، عنایت از او قنوت از من، اجابت از او گناه و عصیان همیشه از من همیشه عفو و حمایت از او مرا فراخواند و من نرفتم بغل گشود و محل ندادم که بوده دائم فرار از من که بوده همواره دعوت از او عجب خدایی! چه باوفایی! چه مهربانی! چه آشنایی! که من گنه کردم و به جایم مدام بوده خجالت از او گناهکاری‌ست عادت من گناه پوشی‌ست عادت او ندیده جز ناسپاسی از من ندیده‌ام جز محبت از او مگر چه می‌خواست غیر طاعت چه خواست از من به جز اطاعت نکردم از او اطاعت اما همیشه دیدم اطاعت از او رسیده‌ام با دو بال بسته رسیده‌ام خسته و شکسته حسین را من صدا زدم تا مگر بگیرم شفاعت از او :: حسین از سنگ دُر بسازد ز من هم ای‌کاش حُر بسازد امید دارم بغل بگیرد مرا که بوده رفاقت از او عجب رئوفی! عجب رحیمی! عجب بزرگی! عجب کریمی! که ساربان نیز سائلش شد گرفت او نیز حاجت از او به تیغ، اذن حضور داد و به دشنه اذن عبور داد و درون گودال بود و خنجر گرفت اذن زیارت از او حسین در خاک و خون پُر از تب به خیمه در آه و ناله زینب برادری ماند و خواهری رفت اسارت از این، شهادت از او
هدایت شده از اشعار محرم و صفر
عاشق شدن، شاید... اگر... اما... نمی‌خواهد مجنون نمی‌گوید مرا لیلا نمی‌خواهد من آمدم دورت بگردم، برنگردانم شمعِ نگاهت گِردِ خود پروانه می‌خواهد دنیا برای اهل دنیا؛ من تو را دارم آن‌که تو را دارد دگر دنیا نمی‌خواهد امروز جایی نوکری کردم که اربابش هرچه شود، عذر مرا فردا نمی‌خواهد عاشق میان سینه دارد یک حُسینیه عاشق برای گریه کردن جا نمی‌خواهد هرکس که چای روضه را پَس می‌زند انگار در جنّت است و آب کوثر را نمی‌خواهد گریه کنت با دست، بر سر می‌زند یعنی از غصه‌ی ذبح سرت، سر را نمی‌خواهد رو می‌زند خیمه‌به‌خیمه پیش اصحابت تنهایی‌ات را زینب کبری نمی‌خواهد داغ علی اکبر به جانت آتش افکنده جسم تو دیگر تابش گرما نمی‌خواهد حداقل یک پارچه رویت بیندازند پوشاندن پیکر دگر فتوا نمی‌خواهد از کربلا تا کوفه و از کوفه تا به شام راهب فقط فهمید مویت شانه می‌خواهد سروده گروه ادبی 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مناجات با امام حسین علیه السلام غیر از تو نیستیم مسلمان هیچکس غیر از تو نیستیم پریشان هیچکس ما غیر دامن تو که حبل المتین ماست دستی نمیبریم به دامان هیچکس قربانی توایم لک الحمد یا حسین یعنی نمیرویم به قربان هیچکس کشتی تویی نجات تویی رهنما تویی دل خوش نمیکنیم به سُکّان هیچکس من آفتاب کرببلای تورا حسین هرگز نمیدهم به گلستان هیچکس جز گریه ای که بهر تن بی سر شماست خیری نداشت دیده گریان هیچکس روزی رسان زندگی ما رقیه است ننشسته ایم ما به سر خوان هیچکس بعد از لب مبارکت ای قاری غریب چوبی نخورد بر لب و دندان هیچکس آنگونه ک سرت به روی نیزه آیه خواند منبر نرفته قاری قرآن هیچ کس خاتم‌ اگرچه داشت به انگشت خود ولی انگشت را نداد سلیمان هیچکس
اگر که منتظری، از گناه صرف نظر کن بیا به خاطرم از اشتباه صرف نظر کن به یک نگاهِ حرامت دلم شکست دوباره هم از گناه و هم از آن نگاه صرف نظر کن به خود بیا... به گناهی مرا معاوضه کردی؟! از آنچه برده تو را قعر چاه صرف نظر کن چگونه مرگِ عزیزان خویش دیدی و خوابی؟! نرو دگر به سوی پرتگاه، صرف نظر کن پناه و حاجت خود را مبر به منزل دیگر به غیر ما تو ز هر جایگاه صرف نظر کن به کربلا برو و از هر آنچه خیرِ دگر هست به جز زیارت آن بارگاه صرف نظر کن بیا برای حسین و غمش دو ماه بگرییم ز کارهای دگر این دو ماه صرف نظر کن فدای صوت ضعیغش که رو به قاتل خود گفت: هنوز زنده ام، از خیمه گاه صرف نظر کن هر آن که رفت به مقتل سریع صرف نظر کرد آهای شمر نرو قتلگاه، صرف نظر کن به روی عرش معلای سینه اش ته گودال... به چکمه ات نرو، ای روسیاه صرف نظر کن
چرا ز من بریده ای بنده ی پر خطای من؟ چرا صدا نمی زنی خدای من خدای من؟ مگر ز من چه دیده ای مگر بدی کشیده ای؟ چرا صفا نمی کنی به ذکر دلربای من؟ خدای مهربان منم کریم و میزبان منم عاشق میهمان منم بیا بیا گدای من اگر چه کرده ای خطا تباه کرده ای عطا بیا بیا دوباره ای بنده ی بی وفای من بیا بیا به نیمه شب بزن تو زانوی ادب بخوان شکسته دل مرا تا بچشی صفای من به معصیت زدی چو دست، دل حبیب ما شکست بیا بیا گنه مکن به یاد او برای من ای تو که دل شکسته ای مریض و زار و خسته ای مرا بخوان تو در سحر، سحر بود شفای من تو شیعه ی علی بُدی، چرا سیه چهره شدی؟ مرو به جای دیگری سرت بنه به پای من شود دل تو صیقلی فقط به ذکر یا علی ذکر علی علی بود برای تو دوای من به عشق مرتضی بگو لعنت حق به خصم او که شد به کوچه روبرو به مظهر وفای من دعای توست مستجاب سحر دهم تو را جواب به عشق روی بوتراب رسد تو را ندای من بیا بیا تو مرد باش عاشق رنج و درد باش ز غصه چهره زرد باش تا که شوی فدای من
ای خدا عبد سیه رو و گنهکار منم آن که بر جُرم و گنه می کند اقرار منم آن طبیبی که شفا بخش دل ماست توئی آن که از درد گناهان شده بیمار منم بر سر خوان تو خوبان همه جمعند، ولی بندۀ بد منم و عبد گنهکار منم جان خوبانِ درِ خویش عذابم نکنی گر چه بر آتش نار تو سزاوار منم گر که پرسد کرمت کیست که در می کوبد؟ گویم آلوده ترین بندۀ دادار، منم هاتفی گفت چه کس مشتری عفو خداست من خجلت زده گفتم که خریدار منم آن که عمرش همه آسان به تباهی بگذشت وآن که کارش شده در پیش تو دشوار منم آن که از فرط سیه رویی خود، بار دگر متوسل شده بر عترت اطهار منم به گُل روی حسین تو «وفائی» می گفت آن که از خار گنه می کشد آزار منم
عبـد گنـاهکار مـن! بیــا تـو بنـدۀ منی من که صدات می‌زنم کجا فرار می‌کنی؟ هـزار بـار عفـو مـن هـزار بـار جـرم تو قرار ما نبود این که عهد دوست بشکنـی منـم همـان خدای تو منتظـر دعای تـو مراست با تو گفت ‌و گو، تو با که حرف می‌زنی؟ اشک تو را به قیمت رحمت خویش می‌خرم منتظرم که قطره‌ای ز چشم خود بیفکنی به سوی خود کشاندمت، ببین کجا رساندمت کنـار گـل نشـاندمت هنـوز خـار گلشنی هـزار بـار خوانــدمت، بیـا چـرا نیـامدی؟ هـزار بـار گفتمت، مــرو تــو بنـدۀ منـی به سوی من بیار رو، هر آن چه خواستی بگو در آستـان مـا بشو ز اشک دیـده، دامنی تو از گناه خستـه‌ای دگـر ز پـا نشستـه‌ای چرا ز دوست رسته‌ای؟ چرا به خویش دشمنی؟ نـه بـا خـدات الفتـی نـه از گنـاه، وحشتی چو عنکبوت، روز و شب به تار خویش می‌تنی بترس «میثم!» از خطـا سـلاح تو بُوَد بُکا بیـا ز عفـو کبریـا بـه تن بپـوش جوشنی
با آنكه حدّ جرمم بالاتر از عذاب است جرم مرا حساب و عفو تو بی حساب است با لطف بی کرانت در پیشگاه عفوت العفو یك گنه كار بالاترین ثواب است عفو تو كوه خجلت بر شانه ام نهاده بر روی دوشم این كوه سنگین ترین عذاب است دستم به بند عصیان پایم به دام شیطان قلبم هماره بیمار چشمم همیشه خواب است چون لالۀ خزانی رفت از كفم جوانی شرمنده پیریِ من از دوره شباب است با این گناه بسیار گویی گنه نكردم برهر گناهم از تو صد پردۀ حجاب است مگذار تا بریزد بر خاك آبرویم بی آب رحمت تو این آبرو سراب است اشك خجالت از من لطف و عنایت از تو جرم من است ظلمت عفو تو آفتاب است هر ناله شعلۀ دل هر شعله شاخۀ گل هر قطره اشك خجلت دریایی از گلاب است باران اشك "میثم" از ابر رحمت توست این ابر آسمانش از چشم بوتراب است
عبد فراری‌ام به درت باز آمدم اقرار می‌کنم که گنهکارم و بدم اعلان صلح و آشتی از جانب تو بود باور نمی‌کنم که بخوانی کنی ردم سنگینی گناه ز پایم فکنده است جز تو که دست گیرد و جز تو که بخشدم ای وای من که چون به درت توبه می‌کنم سرمی‌زند دوباره گناه مجددم با آنکه عهد خویش شکستم هزار بار این دفعۀ هزار و یکم باز آمدم خواهی ببر به دوزخ و خواهی ببر بهشت من عاشق محمد و آل محمدم معبود من! چگونه بسوزی در آتشش دستی که من به دامن آل علی زدم؟ ره دور و لرزه بر قدم و قبر پیش رو در زیر کوه‌های گنه خم شده قدم سرمایۀ گداست همان دست خالی‌اش من آمدم گدایی و خالی بود یدم «میثم» که نیست در خور بخشش گناه او بخشی مگر به حیدر و زهرا و احمدم
ای کردگار سبحان لطفت به ما رسیده ای بندگان بیایید ماه خدا رسیده حتی نفس کشیدن در ماه تو ثواب است ماه نفس کشیدن در این سرا رسیده این چشم من ندارد اشکی برای بارش اشکی بده به چشمم ماه بُکا رسیده پر می زنم و لیکن روی زمین مقیمم این عبد روسیاه و، بی دست و پا رسیده جز معصیت در عمرم چیزی ندیدی اما با معرفت همیشه از تو به ما رسیده مست می علی ام، آشفته گشته ام من این باده های مستی از مرتضی رسیده کاری ندارد اینکه لطفی کنی ببینی این عبد بی قرارت کرببلا رسیده
هزاران بار اگر سوزی به نارم به عفوت همچنان امیدوارم وجودم گشته همچون نخل بی‌بار مگر بخشی به چشم اشکبارم تو و غفران و عفو بی‌حسابت من و جرم و گناه بی‌شمارم تو ستار العیوب استی ولی من چه سازم با گناه ‌آشکارم ز بس العفو گفتم عفو کردی ز العفو و ز عفوت شرمسارم چی‌ام من تا تو بر من سخت‌گیری؟ کی‌ام من تا بسوزانی به نارم؟ اگر چه خود ز کاه استم سبک‌تر ولی سنگین‌تر از کوه است بارم تمام عمر بودم از تو غافل گذشته با گنه لیل و نهارم خدای مهربان! کی می‌گذاری که پا در آتش دوزخ گذارم؟ منم «میثم» اگر خوبم اگر بد امیرالمؤمنین را دوست دارم
باور نمی کنم که مرا هم خریده ای! آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای؟ لایق نبوده ام بنشینم کنار تو با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای! هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام اصلاً نگفته ای که تو پرده دریده ای!!! با این همه گناه و خطایی که داشتم هرگز ندیده ام ز گدایت بُریده ای! گفتم دگر ز چشم تو افتادم ای خدا امّا هنوز در بر من آرمیده ای! من بی توجّهی به تو کردم ولی مُدام ناز مرا به خاطر زهرا کشیده ای ماه مبارک است و دلم شد سرای تو از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای شرم از عذاب نوکر زهرا نموده ای گفتی بیا که نوکر قامت خمیده ای وقتی میان کوچه زمین خورد مادرم آنجا صدای ناله ی او را شنیده ای
گدا را تو با دیدهٔ تر ببخش بکوبم سر ِ خویش بر در ببخش بیا قبل از آنیکه رسوا شوم به پیش همه روز محشر ببخش به أمن یجیب ِ امام زمان تو را جان آقای مضطر ببخش شدم خاکِ نعلینِ شاه ِ نجف مرا این سحر جانِ حیدر ببخش گناهان فرزندها را بیا دمِ آخری جانِ `مادر”ببخش قسم می دهم جانِ آن که خودش گرفتار شد پشت یک در ببخش بحق زمین خوردهٔ کوچه ها زمین خورده ها را تو بهتر ببخش ولی مقصد روضه کرببلاست مرا با غمِ شاه ِ بی سر ببخش حسین ناجی ما گنهکار هاست به ارباب مان هر چه نوکر ببخش به گودال هم فکر ما بود و گفت : محبان من را مطهر ، ببخش همان لحظه زینب صدا زد حسین اگر زنده ماندم برادر ببخش نشد ای حسین جان بپوشانمت تو عریان شدی بین لشکر ببخش سرِ نیزه چشمانِ خود را ببند به روی سرم نیست معجر ببخش
یک عمر نانم داد و نانش را گرفتم امّا سراغ دشمنانش را گرفتم با معصیت روح خودم را زخم کردم او رو به من لبخند زد من اَخم کردم شور جوانی داشتم بی‌شرم بودم من با هوس‌های خودم سرگرم بودم اما دلش دلواپس احوال من بود او بیشتر از مادرم دنبال من بود حالا پشیمان آمدم حالا که پیرم افتادم امّا گفت پاشو من مجیرم گرچه گنه‌کاری ولی امیدواری گریه نکن پیش چنین پروردگاری بارگناهت را خریدم هر چه باشد روی گناهت خط کشیدم هر چه باشد پرونده‌ات را دیگر امشب خاک کردم گفتی علی و نامه‌ات را پاک کردم دیگر تو را بخشیدم از امشب به حیدر نام تو را داده خودِ زینب به حیدر هدیه به تو دادم که از غُصّه رهایی در روضه‌ای در اصل امّا کربلایی کار اضافی نیست دیگر لازم امشب روزی بگیر از دست‌های قاسم امشب دست تمام انبیا بر دامن اوست باب المراد خلق چشم روشن اوست آن چشم‌های روشن امّا بی‌رمق بود دستانش آویزان شد و پا بی‌رمق بود از بس لگد کرده است دشمن نامرتب سر نامرتب گشته و تن نامرتب