🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی ! در نگاه امین برق بی سابقه ای دیده میشه! بی انصافیه بگم اگه در این مدت به من هیزی
حاج اقا میخواد با ازدواج با امین، آیلین زیر سایه ی پدر خودش بزرگ بشه و خود امین آبروی از دست رفته ی منو بهم برگردونه و طوق نامشروعی رو از گردن آیلین برداره! مثل همیشه حرفهای حاجاقا منطقیه! نگاهی به چهره ی امین میندازم، نگرانی و ترس و پشیمونی رو تو چشمهاش میخونم. امین ازم میخواد که فرصت جبران اشتباهشو ازش نگیرم! مگه من کی هستم که بخوام رو حرف خدا و حاجاقا حرف بزنم! حرف سر قولی که به حاجی دادم نیست! حرف حرفه آبروست! تا کی میتونم خودمو به زور بند خونواده ی نیکوسرشت کنم؟ و اسم شهیدی رو که یک زمانی آبرومو خرید، در بند خودخواهیم بکشم؟ خودمم میدونم که چرا همه ی خواستگارامو رد میکردم، منکه نمیتونم تا آخر عمر ادعا کنم که آیلین فرزند شهید محمد علی نیکو سرشته! هر خواستگاری که میومد باید بهش میگفتم که آیلین، نتیجه ی یک لحظه هوس و بی حیاییِ یک نامرده که خودشو در فیلمهاش تو جلد بزرگترین مردای خدا جا میزنه! اگه اینو میگفتم، کی قبول میکرد که من مقصر نبودم و اگه هم قبول میکرد، کی حاضر میشد یک زن که بهش تجاوز شده و یک بچه رو دستش مونده بپذیره! اگه هم قبول میکرد، از کجا معلوم که اونقدر مرد بود که روزی هزار بار این ننگو به سرم نزنه! از همه اینها بگذریم، مگه من چندتا خواستگار مناسب احوالاتم داشتم! تک و توک! بیشتر کسایی که در خونه مو میزدن زن مُرده یا زن طلاقهایی بودن که سنشون کمتر از سن پدرم نبود! اونهایی هم که سرشون به تنشون می ارزید، منو واسه راه اندازی یک کارخونه جوجه کشی و کلفتی خانم بزرگشون میخواستن ! پس در این شرایط باز هم بهترین انتخابم امین شاهکاره! اگه وصلت من با امین باعث بشه که طبق گفته حاجاقا حرمتم سر جاش برگرده، و آیلین هم مثل همه ی بچه ها از مهر پدری برخوردار بشه و سایه نامشروعیت رو سرش نباشه، قبول میکنم. حتی اگه به قیمت این باشه که بقیه ی سالهای عمرمو کنار کسی بگذرونم که هیچ حسی بهش ندارم! شاید تا حالا خودخواه بودم. نبخشیدن امین نباید باعث بشه که آیلین از مهر و محبت پدر واقعیش دور باشه و نگاه حسرتش به دستهای قلاب شده ی دوستاش تو دست پدراشون باشه! چقدر دخترم امسال حسرت کشید و گفت: -خوش به حال نسترن که به جای سرویس، باباش میاد دنبالش. هیچوقت یادم نمیره روزی رو که امین آیلینو به مدرسه رسوند و دخترکم تا چند روز یکسره خاطره ی اونروز رو تعریف میکرد. لب باز میکنم: 🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ @Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› ┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛