این بنده من است 😁 گروهی از مسلمانان عازم سفر شدند و برای آنکه دچار کمبود آذوقه نشوند ( نعیمان ) را به عنوان مسئول توزیع و غذا برگزیدند . در بین راه یکی از کاروانیان به نام ( سویبط ) گرسنه شد و نزد نعیمان رفت تا برای سیر شدن خود چیزی از او بگیرد . نعیمان گفت 🗣 بگذار همه بیایند بعد❗️از این برخورد ، سویبط کمی ناراحت شد و تصمیم گرفت هر طور شده آن را تلافی کند 😱 کاروانیان به راه خود ادامه دادند تا آنکه به کاروان دیگری رسیدند ✅ سویبط نزد اهل کاروان رفت و گفت 🗣 من یک بنده دارم که می خواهم بفروشمش آیا شما او را از من می خرید ⁉️ آنها با اشتیاق گفتند 🗣 آری 😊 سویبط گفت 🗣 ولی این بنده من خیلی شوخ طبع و خوش زبان است به شما خواهد گفت من آزادم نه بنده 😅✅ اگر دیدید چنین می گوید او را ببرید و به حرفش اعتنا نکنید 😁 آنها پذیرفتند و بنده سویبط را در مقابل ده ماده شتر جوان از او خریدند ✅ سویبط خریداران را نزد نعیمان آورد و او را به عنوان بنده معرفی خود کرد تحویل خریداران داد ✅ آنها بلافاصله طنابی به دور گردن نعیمان انداختند تا مبادا بنده ای که خریده بودند فرار کند. نعیمان هر چه می گفت 🗣 این مرد شما را مسخره می کند ، من آزاد ام 🤦‍♂ آنها قبول نمی کردند و می گفتند 🗣 ما همه چیز را درباره تو می‌دانیم 😊 و او را می کشیدند و با خود می بردند بدین ترتیب سویبط از نعیمان انتقام گرفت 😁😅🤣🤣🤣🤣🤣 و برخورد او را بر سر غذا حسابی تلافی کرد 😐😂 وقتی همسفران نعیمان از ماجرا باخبر شدند ، خود را به خریداران رساندند و پس از بیا حقیقت ماجرا او را از دست آنها رها ساختند 😂😂😂 حکایت شوخی سویبط و نعیمان را برای رسول خدا تعریف کردند آن حضرت مدتی خندید 😂😂😁😁😆😅 °↲🌿سربازان مهد؎🌿↳° [⇘𝐉𝐎𝐢𝐍🌹⇙] ➪🌻@yavaran_e_mahdy🦋↲•